December 27, 2007

می تونی جک اسپارو صدام کنین

ایف یو مایند البته

December 18, 2007

constantine

احمدی
محمود احمدی
اَز هُل

December 17, 2007

فردا سومین همایش بین المللی مدیریت تو سالن اجلاس سران برگزار میشه
شرکت معزز، عظیم، بزرگ و خوفناک ما هم قرار بود در حایشه این همایش
یه غرفه داشته باشه و خدمات و محصولات گرانبهاش رو
به خورد مدیریان محترم بده
به همین دلیل، یه هفته است که مثل اسب
تا ساعت 8 شب در شرکت مانده
و کار می کنیم تا برای همایش آمادگی کامل داشته باشیم
و امروز در حالیکه کارها همه به سرانجام رسیده بود
از دبیر خونه همایش تماس گرفته شد و گفتن که غرفه مالیده
چرا؟
احمدی نژاد عزیز و دوست داشتنی
گفته که در همایش های پژوهشی فعالیت بازرگانی نباید باشه!
لذا
...

پ.ن1:اگه یه روز در نهایت اشتها بخوام اولین گازم رو
به یه ساندویچ خیلی هیجان انگیز بزنم
و ناگاه دست احمدی نژاد بیاد و اون ساندویچ رو بگیره
هیچ تعجب نمی کنم
هیچ


پ.ن2: اینکه این مساله در کمتر از 20 ساعت به همایش ابلاغ بشه،
و دبیرخونه هم اون رو به بقیه بگه، در دولت کنونی اصلا عجیب نیست
این کار درست مثل استفاده از ترکیب ِ
" اولین گاز رو به یک ساندویچ زدنِ"

پ.ن3: از اینکه فعالیتهای اقتصادی شرکت ما
تا این حد مورد توجه دولت محترم ِ،
احساس بُلد شدگی می کنم.

December 14, 2007

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند بر خیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

حسن هم رفت


توضیح ضروری برای s عزیز
صرفا برای تعطیلات رفته مشهد
و زود بر میگرده
متن فوق تنها برای افزودن بار احساسی نگاشته شده
(توضیح اینکه وبلاگ شما همچنان آنتن نمی دهد)

December 13, 2007

Good things come to those
Who SMILE

December 8, 2007

یه روز یه پیرمرده 90 ساله میره پیش دکتر برای چکاپ
بعد از انجام آزمایشات دکتر از حال روحیش می پرسه
پیرمرده میگه تووووپ،
تازگیا با یه دختر 25 ساله ازدواج کردم
و الانم همسرم سه ماهه که بارداره
و من بی صبرانه منتظر به دنیا اومدن فرزندم هستم
دکتره میگه، یه داستان برات دارم
پیرمرده میگه بگو
دکتره میگه:
یه دوست شکارچیه خوفی دارم من که یه روز
که با عجله داشته می رفته شکار
اشتباهی به جای تفنگش چترش رو برمی داره
همینطور که تو جنگل داشته می رفته یهو یه پلنگه بهش حمله می کنه
اونم چتر رو میگیره طرفش و بننننگ
و پلنگه می میره
پیرمده شاکی میشه که برو آقا
با چتر که نمیشه پلنگ کشت
حتما یکی دیگه با تیر زدتش
دکتره میگه دقیقاً همینطوره.

بنابراین هر وقت داشتین با قاطعیت در مورد اطمینانتون حرف می زدین
بدونین که به جای تفنگ ممکنه چتر دستتون باشه
و بارداری اون دختر 25 ساله، کار شمای پیرمرد نباشه
علما میگن اوت اف باکس باشین کلا
کوول نیز به هکذا

December 7, 2007

این بودا بار
این بودا بار ِ لعنتی
این خلسه
اوووف پسر

November 4, 2007

ربود چشم و رخ و زلف آن بت رعنا
یکی قرار و دوم طاقت و سوم پروا
قرار و طاقت و پروای من سه چیز ربود
یکی جمال و دوم چهره و سوم سیما
جمال و چهره و سیماش در جهان افکند
یکی بلا و دوم فتنه و سوم غوغا
بلا و فتنه و غوغای من ز فرقت اوست
یکی مدام و دوم بیحد و سوم هرجا
مدام و بی حد و هرجای عشق او شدم
یکی غریب و دوم عاشق و سوم رسوا
غریب و عاشق و رسوا چنان شدم که شدند
یکی چو بشر و دوم وامق و سوم عذرا
چو بشر و وامق و عذرا ز من بیاموزند
یکی فغان و دوم ناله و سوم سودا
...
...


مولانا
علاوه بر تمام صفاتی که
در موردش به کار میره
آدم بسیار باحالی هم بوده
چون ایجاد یه همچین ترکیبی
بیش از هر چیز
نیاز به باحالی شاعر داشته
و لاغیر

October 28, 2007


خُب که چی؟

نیما، رجا، نسیم، رزا و آزاده خوابیدن

و این سوال داره رو مغزم پیاده روی می کنه

خُب که چی؟

خُب که چی؟

می دونم پیاده روی هیولا تموم میشه

و چند روز بعد ردپایی َم ازش نمی مونه

اما امشب گیرم و زیر این علامت سواله موندم

همه کاری کردم که دودرش کنم

ولی لامصب ول کن معامله نیست انگاری

پاشو کرده تو یه کفش که امشب رو

با حضور سهمگینش چراغونی کنه!

اونم با چراغایی که یکی یکی روشن و خاموش میشن و تکرار می کنن

خُب که چی؟

خُب که چی؟

می گم کار می کنیم، خونه می خریم

می ریم، می چرخیم، می سازیم، می کاریم، رد میندازیم

منقلب می کنیم، متحول می کنیم، تربیت می کنیم

و بعد هیولای پرسشگر می غره که: خُب که چی؟

و من تکرار می کنم

خُب که چی؟

دیوارا و تاریکی و صدای فن کامپیوتر هم تکرار می کنن

خُب که چی؟

این پشه های لعنتی هم با هیولای پرسشگر همدستن

حتی کامپیوتر نسیم با این پیغام

Low disk space on drive D

همه و همه امشب دست به دست هم دادن

منو تنها گیر آوردن و پُتک رو می کوبن

با قدرت و همزمان

خُب که چی؟

همه اون شیش میلیارد و خورده ی دیگه آدمای کره زمین

همه قربانیای قبلی و بعدی هیولا هم

ککشون نمی گزه که من امشب زیر این سواله دارم می زایم

اصلا مشکل اصلی همین آدمان

اونقدر زیادن که وسطشون نابود می شی

پشم این دنیایم به حساب نمیای

مالیدی اساسی ها

حالا هی زور بزن، هی جُل جُل کن

هی رویا بباف، هی رویا محقق کن، هی و هی و هی

خُب که چی؟

وسط این همه آدم خُب که چی؟

آزاده بلند میشه

چایی میاره و جبر جغرافیایی می خونه و می خنده

می خنده

و من تعجب می کنم

حتی خطاب به لبخندش می گم: خُب که چی؟

آزاده 6 واحد این هیولا رو پاس کرده

سعی می کنه روشنم کنه

و منی که هر ترم این 6 واحد رو حذف کردم

حالا حالاها روشن بشو نیستم

آزاده می خوابه و من باز دور میزنم و

همنوایی شبانه ارکستر چوبها و گچها و پلاستیکها و فلزات و مولکولهای هوا

رو گوش می کنم

خُب که چی؟

خُب که چی؟

ساعت 3 شده و من باید 8 سر کار باشم

نمی تونم بخوابم

چون هنوز جوابی برای سوال تکراری بالشت ندارم

تو آشپزخونه پشت میز میشینم

چراغو میارم پایین ِ پایین

پنجره رو باز میکنم

و همزمان با ضربات پتک هیولا

به آدما فکر می کنم

آزاده، مامان، بابا

خانواده

دوستان

به هر حال یه چن تایی از شیش میلیارد و خورده ای میشن

دارم تسلیم میشم

تمام زورم رو میزنم که جلوی جواب رو بگیرم

اما این پتک هیولا توانی برام نذاشته

هرچی میگذره انگار نیروش بیشتر میشه

خُب که چی؟

خُب که چی؟

دیگه نمی تونم و وا میدم

شاید یه خودکشی دسته جمعی

مثل دلفینا

...

دلفینا موجودات باهوشین

چشامو می بندیم

چند لحظه سکوت تا

یخچال و کابینت جوابم رو تائید کنن

و دیگه پتکی فرو نمیاد

هیولا به هدفش رسید

پتکش رو برداشت و

منو با دلفینا تنها گذاشت

تا همین امروز، فردا بیاد سراغ یکی از شماها

و پتکش رو بکوبه و زمزمه کنه

خُب که چی؟

October 25, 2007

امروز حال و هوام کمی بارانیست
.
.
.
.
.
.
فکر کن!

October 24, 2007

شعار هفته بیست و پنجم:
Life is sweet ... for a minute

October 23, 2007

یا مثلا همین محسن نامجو
این جو ِ موجود، فارغ! از نبود یک خواننده متفاوت
بر می گرده به یه چیزایی که توشه
که اون چیزا رو بعضیا نبوغ می گن، بعضیا مشنگی، بعضیا ... بلاب بلاب بلاب

می خونه که:
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
خود را چو فرو ریزم، با خاک درآمیزن
...
یک روز سر زلف بلوندت
...
یک روز دو چشمم خیس، یک روز دلم چون گیس
آشفته و ریساریس
...

خلاصه بعد از کلی از زلف و گیس و مو گفتن
اون یه چیزی رو رو می کنه
اونجایی که بر وزن ای واااای، ای وااای، ای وای
میگه:
سِشُوااار، سِشُواااار، سِشُوار


اینه
اون اوت اف باکسی که میگن

October 22, 2007

36 مهتابی و 8 کلید
36 مهتابی و 8 کلیدی که جبر زمانه
آنها را کنار یکدیگر قرار داده

آنچنان نزدیک که با گذاشتن کف دستی
36 مهتابی در یک زمان روشن شوند
و یو کنت ایمجن که چه صدای باشکوهی داره روشن شدن همزنان
36 تا مهتابی

دلینگ دلینگ دلینگ دلینگ دلینگ دلینگ
لینگ لینگ لینگ لینگ لینگ لینگ
نگ نگ نگ نگ نگ نگ نگ
گ گ گ گ گ گ گ گ

October 20, 2007

بچه های نیمه شب*

+ در کشوری که حقیقت آن چیزی است که دستور داده اند باشد،
واقعیت عملا موجودیت خود را از دست می دهد
و هر چیزی ممکن است، به جز آنچه اعلام می شود.

+ همه 600 میلیون تخمکی که جمعیت هند را به وجود آورده است،
را می توان در یک شیشه چاشنی استاندارد جا داد،
600 میلیون اسپرم در یک قاشق می گنجد.
بنابراین (می بخشید اگر یک لحظه گنده گویی می کنم)
هر شیشه چاشنی می تواند حاوی شگرف ترین احتمالات باشد

*نویسنده: سلمان رشدی
مترجم: مهدی صحابی
ناشر: تندر، 687 صفحه
برنده جایزه بوکر
و جایزه بوکر بوکر در 1993 (بهترین برنده بوکر در 25 سال اول)
برنده بهترین رمان خارجی در ایران (1364)
قیمت 16.20$ !

October 14, 2007

آسان گذران کار جهان گذران را

October 12, 2007

شعار هفته بیست و چهارم:
I don't believe in God
That doesn't matter, he believes in you

October 9, 2007

یه سال و نیم پیش
بازی چهار نفره ای شروع شد
که دیروز یکی از نفراتش با jet plane رفت
رفت که شاید یه روزی بشه ناخدای jet plane

پارسال موقع تولدم یکی دیگه از نفراتش
بعد از نمایشنامه ای که نوشته بود برام
یه نوشته هم داد بهم
و عجیب الان می طلبید خوندنش

نوشته بود:
" ... گذشت و گذشت، چون گذشتن بی لحظه ای درنگ، ذات زندگی ِ. گذشت و روزایی رسید که دیگه نبودی و من واسه از دست دادن دوستی ِ ناراحت بودم. ولی انگار از دست دادن هم ذات زندگی ِ."
"... و می دونم اگه زندگی، می گذره، اگه زندگی چیزا یا کسایی رو ازت می گیره، ردها رو نمی تونه پاک کنه."
"مهم نیست که آینده چی میشه، تو کجاش می افتی و من کجاش، مهم در حضوره. مهم همین مکث ِ. که وجود داره."
"حس می کنم حلقه ای نامرئی وجود داره، که واسه همیشه تو دستای ماها می درخشه. حس می کنم اون حلقه هه، ماها رو از ورای فاصله ها کنار هم نگه می داره."


حلقه ای نامرئی وجود داره،
که واسه همیشه تو دستای ماها می درخشه

October 8, 2007

به خاطر رگبار دیشب مچکرم
ولی کاش دیگر چیزی خواسته بودیم

October 7, 2007

اولین بارون پاییزی
با اون بوی مست کننده خاکش
هم
نتونست
بوی گندی که زدم رو ببره

رگبار می خواهیم

October 6, 2007

شعار هفته بیست و سوم:
I can’t remember to forgot you

October 5, 2007

تو زندگی یه چیزایی رو مجبوری تحمل کنی
یکیش خال لب پارتنر ِ نقش اول ِ فیلم 25 ساعت
ولی به جاش این تیکه ش فوق العاده بود، با اون موزیک ِ اسکنتش

We'll drive. Keep driving. Head out to the middle of nowhere, take that road as far as it takes us. You've never been west of Philly, have ya? This is a beautiful country Monty, it's beautiful out there, like a different world. Mountains, hills, cows, farms, and white churches. I drove out west with your mother one time, before you was born. to the Pacific in three days. Just enough money for gas, sandwiches, and coffee, but we made it. Every man, woman, and child alive should see the desert one time before they die. Nothin' at all for miles around. Nothin' but sand and rocks and cactus and blue sky. Not a soul in sight. No sirens. No car alarms. Nobody honkin' atcha. No madmen cursin' or pissin' in the streets. You find the silence out there, you find the peace. You can find God. So we drive west, keep driving till we find a nice little town. These towns out in the desert, you know why they got there? People wanted to get way from somewhere else. The desert's for startin' over. Find a bar and I'll buy us drinks. I haven't had a drink in two years, but I'll have one with you, one last whisky with my boy. Take our time with it, taste the barley, let it linger. And then I'll go. I'll tell you dont ever write me, dont ever visit, I'll tell you I believe in God's kingdom and I'll see you and your mother again, but not in this lifetime. You'll get a job somewhere, a job that pays cash, a boss who doesn't ask questions, and you make a new life and you never come back. Monty, people like you, it's a gift, you'll make friends wherever you go. You're going to work hard, you're going to keep your head down and your mouth shut. You're going to make yourself a new home out there. You're a New Yorker, that won't ever change. You got New York in your bones. Spend the rest of your life out west but you're still a New Yorker. You'll miss your friends, you'll miss your dog, but you're strong. You got your mother backbone in you, you're strong like she was. You find the right people, and you get yourself papers, a drivers license. You forget your old life, you can't come back, you can't call, you can't write. You never look back. You make a new life for yourself and you live it, you hear me? You live your live the way it should have been. But maybe, this is dangerous, but maybe after a few years you send word to Naturelle. You get yourself a new family and you raise them right, you hear me? Give them a good life Monty. Give them what they need. You have a son, maybe you name him James, it's a good strong name, and maybe one day years from now years after im dead and gone reunited with your dear ma, you gather your whole family around and tell them the truth, who you are, where you come from, you tell them the whole story. Then you ask them if they know how lucky there are to be there. It all came so close to never happening. This life came so close to never happening.

از اونجایی که ممکنه حس خوندنش رو نداشته باشین
یه بار دیگه جمله آخرش رو با هم مرور می کنیم:
This life came so close to never happening

October 4, 2007

از این آدم یه خورده چاق، یه خورده قد کوتاها
که موهای سرشون ریخته و عینکی َن
و همیشه تمیزه تمیز
انگار که همین الان از حموم اومدن بیرون
زبونش میگیره
میگه آقا ببخشین پشت آیفون من موقع صحبت کردن ززززز
و با دست اشاره می کنه به دهنش
سعی می کنم تند تند حرف بزنم و مطمئنش کنم که منظورش رو فهمیدم
زبونش میگیره و زبونش میگیره
دوباره میگه ببخشین پشت آیفون من موقع صحبت کردن ززززز
و با دست اشاره می کنه به دهنش
بهش لبخند میزنم
تشکر می کنه
البته تشکر که نه
ت ت ت ت ش ش ش ش ک ک ک ر
دست می دیم و لبخند می زنیم
میره و اندوه میاد
یه اندوه لایت ِ خانمان سوز

October 3, 2007

شعار هفته بیست و دوم:
Do you have a story to tell?

October 2, 2007

وقتی تو یه کشوری
رشد قیمتها افزایش پیدا می کنه
و رشد درآمدها کاهش
اون کشور دقیقا شبیه مستراحی میشه
که حاکمانش در اونجا
شلوار رو میکشن پایین
و لباس رو میکشن بالا

October 1, 2007

تو پاییز پدر سالار ِ مارکز
دیکتاتور ِ وقتی از یه دیدار مردمی
که براش ترتیب داده بودن بر میگرده
به مادرش میگه:
مادر! بهترین چیزی که خدا اختراع کرده ملت ِ

September 26, 2007

زن: خسته شدم، خسته خسته
مرد: از چی؟
زن: زندگی، همه چیز. از همه چیز خسته شدم
...
...
...
مرد: خسته نباشی

September 25, 2007

* Down by law

Roberto: It is a sad and beautiful world
Zack: Yeah, It's a sad and beautiful world buddy

* جیم جارموش

September 24, 2007

*رشتی

بعد فراق نوغان
تی کون سوراخ قربان

در وصف
کار با تاخیر و بی کیفیت
و تشبیه آن

September 23, 2007

اینکه احمدی نژاد تو آمریکا یه جوریه
و از تو رسانه ملی یه جور دیگه میشه
بیانگر قدرت رسانه است
پس بترسید از بلاگرها
با آن رسانه های حکومتی شان

September 22, 2007

* کودکان نیمه شب

آنها به ما پشت کرده بودند و میگفتند
که ما مثل کوهی پشت آنها ایستاده ایم

September 21, 2007

توبه

دستاش ُ ستون کرد رو میز و بلند شد
تو چشاش نگاه کرد و لبخند زد
از اون لبخندا که فقط گوشه سمت چپ لب میره بالا
از اون لبخندای همدستانه
خدا هم بهش لبخند زد
و قبل از اینکه از در بره بیرون
داد زد:
بعدی

September 20, 2007

میفرماید:
گذشتم از او، به خیره سری
گرفته ره، مه دگری
کنون چه کنم
با خطای دلم
...


برای اینکه از مه دگری برسی به کنون چه کنم
باید ی دگری رو بکشی
اینجوری
مه دگری ی ی ی ی ی ی، کنون چه کنم

و اینجا در سکوت مطلق نامتناهی
صدا می پیچد و فاز می دهد

September 19, 2007

* آرامش با دیازپام ده

رضا براهنی یه شعری داره
به اسم " از هوش می روم"
اما تو خود شعر میگه
" از هوش می"
چون قبل از اینکه "روم" رو بگه، از هوش رفته

September 18, 2007

حال عالم سر به سر پرسیدم از فرزانه ای
گفت یا خاکیست یا بادیست یا افسانه ای
گفتمش آنکس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت یا کوریست، یا کرّیست، یا دیوانه ای
گفتمش احوال عمر ما چه باشد، عمر چیست؟
گفت یا برقیست، یا شمعی ست، یا پروانه ای
--
لیریکس بای ابوسعید ابوالخیر

September 17, 2007

تو ایران خودرو یه بخش هست به اسم تحقیقات
که بهش میگن بخش تفریحات

تو بخش تفریحات برای اینکه از روزمرگی در آن
به جای اینک مثل قبلنا به همدیگه بگن خسته نباشی
وقتی همو میبینن به همدیگه میگن
کِسل نباشی

September 16, 2007

خواجه عبدالله انصاری یه دعایی داره تو این مایه ها
خدایا ما تو دنیا بدی کردیم
دوستت محمد ناراحت شد و دشمنت ابلیس شاد
اگه اون دنیا، تو هم ما رو عقوبت کنی
باز محمد ناراحت میشه و ابلیس شاد
پس ما ر ِ ر ِ عقوبت
منما

September 15, 2007

رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم



خیلی جالبه که بعد از مدتی همانجا ماندن
یه حس عجیب پاسخگویی توم بوجود اومده
جواب کجا بودن
یا توجیه نبودن
اونم تو این دنیای مجازی

زرشک!

June 17, 2007

با حسن بابل رو دیدیم
من که اصن حال نکردم ... فیلم به شدت اذیت بود و همش منتظر بودم که تموم شه
حسن هم حال نکرد


چند روز بعد داشتیم در مورد فیلمه صحبت می کردیم
و اینکه چه اسم بی ربطی داشت
یهو یاد این افتادیم که
... مردم بابل برای اینکه حال خدا رو بگیرن
شروع می کنن به ساختن یه برج خیلی خیلی خیلی بلند
به اسم برج بابل (گویا در اورشلیم)
که حال خدا رو بگیرن
خدا هم واسه همین زبانهای مختلف رو می آفرینه
اون وقت، ملت که میان شروع کنن به برج ساختن
دیگه زبون هم رو نمی فهمیدن و نمی تونن برج بسازن
...
بعد با هم به این نتیجه رسیدیم که اسم بابل هم
منظورش این بود که ملت زبون هم رو نمی فهمن
این بود که کلی با فیلمه حال کردیم!


پارک وی +16
شوخی میفرمایید


پسر نشستم عکسای تو کامپیوتر رو مرتب کردن
نوستُل شدم فطیر ها
فیاض بخش ... بزرگداشت گل آقا ... باغ حاجی
السیت 2005 ... السیت 2003 ... طرقبزا
انجمن اسلامی ... بچه های دانشگاه ... برو بچ وبلاگی
برو بچ حسن ...
یعنی برای اولین بار احساس کردم که چقدر دلم براشون تنگ شده


گفتا سر چه داری؟ کز سر خبر نداری؟ .... گفتم بر آستانت دارم سر گدایی


سیستم الان "ترنج" نامجو ِ


برای اولین بار در زندگانی گوشت پاک کردم
یا چاقوی ما خیلی کند بود
یا قصابه دیده من هر رو از بر تشخیص نمی دم
گوشت یابو داده بود
الله اعلم

آقا این کلاهی که یهودیا میزارن سرشون اسمش کیپا ست
گفته باشم (دنیای تئو!)


خوبی نیکون اینه که وقتی باهاش عکس میگیری از یک شمار میزنه تا ...
5 هزار و 14 عکس توی تقریبا 13 ماه
می کنه به عبارتی (و بلکم به حدودی) 12 عکس در روز
و این با توجه به اینکه عاقلانه گویی گوته را به عکس هم تعمیم بدیم
رکورد خوبیه


یه عکاس خوب، از چیزای معمولی عکسای خوب میگیره
یه عکاس ناخوب، از مناظر خوب عکس میگیره
اینو امروز فهمیدم
وقتی که عکسامو میدیدم

I”ll try my best

فکر کن ساعت 7 صبح تو راه پله ­ها، همسایه واحد بالایی رو میبینی
و بش سلام می کنی
چند پله که پایین میری
تازه دوزاریت آنتن میده که اِ اِ اِ این بنده خدا که مرده بود
بعد میفهمی که داداش دوقولوش ِ و این صوبتا
به قول کاخکی ها: اَراز کردم (و بلکه هم عَراض ... عراظ ... عراذ ... عراز ... و الی ماشالله)

با اینکه یه 17، 18 روزی از ماجرا میگذره
فکر کن داداشه تو حیات خوابیده بود
چون واحده هنوز بوی تعفن داشته

یه چیزایی هست که خیلی یه جوریه
مثلا این پسر طفلی واحد بالایی
معتاد بوده خوف ... جنازه ش هم که پیدا میشه
کنارش مشروب بوده و مواد
بعدشم می فهمن که دوستمون موقع مصرف اُور دوز کرده بوده
اون وقت باید اون کاغذ آچاری که به پشت ماشین داداشش بود رو میدیدین
جوان ناکام ... گل پرپر ... فرزند ناخلف ... متخصص مرز و بوم ...


حالا فکر کن متوفا، به علت مجرم بودن اعدام شده


بدشرایطیه


آقا تو یه ساختمان 16 طبقه مخابراتی
یه نفر پیدا نمیشد که بدونه جی پی اس چیه
حتی کسایی که تو طبقه ماهواره ثریا بودن


اجاره رو تمدید کردیم
شد ماهی 450
فکر کنم تا حدودی بدبخت بشیم


پسر داشتیم با بانک تجارت پروژه میبستیم باقلوا
به قول اخوی گاو شیرده
تو فکر لپ تاپ و اجاره یه جای بزرگتر و ماشین و اینا بودیم
که احمدی زد و مدیرعامل تجارت رفت رو هوا
جریان همون کوزه و عصا و این حرفا
هیچی دیگه


گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور ... دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
(مخاطب این بیت پوله)


ایندفعه که قرارداد ببندیم، با سودش
یا توالت عمومی می­ سازیم
یا توالت عمومی می سازیم


شراب تلخ می­خواهم که مردافکن بود زورش
... که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر و شورش
...
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا، نه بهرامست و نه گورش
...
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان عزت نظرها بود با مورش

بعله آقا ... بعله

بچه شهرستانی ساده دل
خوب حسن و داداشت که موهات رو کوتاه کردن، لابد بلد بودن
تو چرا دست به قیچی میزنی؟

فکر کنم تا یه ماه آینده باید با کلاه برم تو کوچه خیابون
شایدم کچل کردم ...


(دنیای تئو!)
حضرت ابراهیم اسم زنش سارا بوده و بچه دار نمی شدن گویا
بعد با هاجر ازدواج می کنه (به گفته مسلمونا) و اسمعیل به دنیا میاد
بعد یهویی، در حالیکه سارا 100 سال! داشته، اونم با ابراهیم بچه دار میشه
و اسمش رو میزارن اسحاق
نسل اسماعیل میشن مسلمونا
نسل اسحاق هم میشن یهودیا
اینکه تو عید قربان میگیم ابراهیم می خواسته اسماعیل رو قربانی کنه
یهودیا میگه که نه آقا، می خواسته اسحاق رو قربانی کنه
اونا میگن که اصن ابراهیم با هاجر (که خدمتکار ابراهیم بوده) ازدواج نکرده
و بلانسبت اسماعیل فلانه
(راست و دروغش با تئو)

June 11, 2007

حسن هنوز حسن ِ
و البته که این یک نکته فوق العاده است
که آدم همونی باشه که بوده
بلکم بهتر

دارم دومین پروپوزال عمرم رو می نویسم

اولین پروپوزال زندگیم رو نوشتم
به مبلغ ده میلیون
یک هیجانی داشت که نگو


خوب شاید برای خیلیا هنوز پیش نیومده باشه
اما در هنگام رفتن به مرحله بعد
خانواده و بزرگترا هر حسی که داشته باشن، تهش نگرانیه هست
و این نگرانیه میشه یه حس غالب
اما دوستان ...
انچنان اطمینان و حسای خوب رو منتقل می کنن که حد و مرز نداره
و عجیب اینه که توی این بازه بدجوری به این اطمینانه احتیاج داری
فلذا
به دوستان و برخودشون و حرفاشون و لبخنداشون و فشار دستاشون
بدرقم افتخار می کنم

یعنی موندم معطل که نوبت دراگو و باقال و فرانچی و عابدزاده و مهران و ...
بشه، تا بتونم، بتونیم، جبران کنیم


فکر کن داری با حسن فیلم میبینی
که یهویی میبینی آرتیسته! داره با خودنویس چیز می نوییسه
بعد میگی ... هِییییییی دلم خواست
سه چهار روز بعدش
فکر کن تو آشپزخونه داری چای میریزی
حسن میاد و میگه چشات رو ببند
و وقتی چشات رو باز می کنی یه خودنویس معرکه ی اسکنت تو دستاته

یعنی به خاطر همین خودنویسه هم که شده
جوونا باید بیان این طرف خط
از ما گفتن

نمیدونم کی گفته که:
مواظب آرزوهاتون باشین
چون ممکنه برآورده بشن

دلم می خواد یه فیلمی ببینیم که آرتیسته! فورد موستانگ داشته باشه
بعد من بگم هِیییی دلم خواست

یک دو ساعتی هست که برادر شجریان فقط با دو آهنگ حضور داره
اولیش رو می خونه: گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
و در ادامه اولی هست:
گر تکیه دهی وقتی، بر تخت سلیمان ده
گر پنجه زنی روزی در پنجه رستم زن

آهنگ دیگه ش هم همون بهار ِ
که می فرماید:
گر نکوبیم شیشه غم را به سنگ ... هفت رنگش می شود هفتاد رنگ

توی شرکت بزرگ و شعارگونه رو وایتبرد نوشتیم:
گر تکیه دهی وقتی، بر تخت سلیمان ده
گر پنجه زنی روزی در پنجه رستم زن

البته یه وقتایی هم هست که راحت و آسوده به تخت تکیه دادی
که یهو برادر سلیمان از راه می رسه
یا پنجه که سهله، دک و دنده ت رو هم رستم خورد می کنه

آقا یه بسته چای میخری 5 تومن
مملکته به قرآن
آقای احمدی نژاد این بود نفت بر سر سفره ها؟!

امروز هم میهن با سروش مصاحبه کرده بود
بعد برادر سروش هم خیلی کول گفته بود:
من آقای احمدی نژاد را جدی نمی گیرم. به نظر من
وقتی یه مهندس در مورد انرژی هسته ای اینطور صحبت می کنه،
باید در سیستم علمی دانشگاهها و مدرک دادنشون تجدید نظر کرد

خوش به حال جام لبریز از شراب

پسر عمه میگه که این کار عددش یوقوره (یُغُر ِ )
Yoghor e
میگم یعنی چی؟
میگه یعنی اگه بتونی بگیری و انجامش بدی، دیگه تا اخر عمر نمی خواد کار کنی
میگم خوب مثلا تو چه مایه هایی میشه یوقور؟
میگه دو سه میلیارد


ملت خوشن ها


آقا رفتیم باغ حسن اینا
(البته باغ که چه عرض کنم ... باغات)
بعد یعنی معرکه بودها ... معرکه
یه نگا به اینا بنداز







داریم عمرمون رو تو شهر و پای کامپیوتر تلف می کنیم

الان یکی از ایده آلای من این شده که سی کیلومتری مشهد،
منم ده بیست هکتار زمین داشته باشم و همونجام زندگی کنم

این حسن هم بیکار ِ که معمار شده
باید میرفت و کشاورز می شد و همونجا زندگی می کرد

فکر کن
نه سر و صدایی
نه ساختمونی جلوی چشت
همین که در عادی ترین شرایط هم آسمون رو تا اون ته مهاش میبینی
خیلیه دیگه


یه اعتراف
اونم اینکه
عمری فکر می کردم این معمار جماعت صرفا نقاشی می کنن
و جز افه اومدن چیزی بارشون نیست
آمااااا
همین حسن خودمون یه ماه نشده، هفت تا بانک ملی رو طراحی داخلی کرده خوف ها
از در و دیوار و میز و باجه بگیر تا سقف و نورپردازی
حالا آشپزخونه های اون برجه بماند


خوشمان آمد


پاشدیم با حسن رفتیم شهر کتاب میرداماد
18 تا کتاب توپ خریدیم و اومدیم
فازی داد ها
تازه اصل فازش اینجا بود که وقتی رفتیم که آقا پولش رو حساب کنه
نشان مامور مخصوص حاکم بزرگ (باقال) رو نشون دادیم
آقاهه هم تعظیمی کرد و پول نگرفت!

به جان جفت بچه م راست می گم

فک کن اون کتاب "نیازعلی ندارد" رو هم پیدا کردیم و خریدیم
نوستالژی دوران کودکی (عطوفت)
مال برادر درویشیان بود

اولین سری محصولات GPS ما امروز وارد کشور گردید!
فعلا که داریم نگاش می کنیم


انی وی

میفرماید که:
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در عاصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند رو
من از آن روز که در بند تو ام آزادم

یعنی این نامجو بدرقم حضور داشت
در زمزمه ها و سوت زدنهای صبحگاهی
و شبانگاهی

تکراری شد دیگه
فعلا تو کار پنجه رستمیم


آقا این ابوی هر دفعه 500 تومن (هزار تومن) می دادن
که یه آمپول بزنن به چشمشون
یعنی سرنگ تو تخم چشم تزریق می شد
تا اینکه همه چی هماهنگ باشه
گفتم که بدونین که این قند خیلی بدچیزیه
اینقد شیرینی نخورین

واقعا می گما

یک نصیحت هندی:
اگر دو تا نان داری یکی را به فقیر یده
دیگری را بفروش و با پولش شاخه ای نرگس بخر
و روحت را تغذیه کن

اینو مادر رو یک تیکه کاغذ نوشته بود و با کادو تولد داد
.
یه نوشته هایی یه وقتایی خیلی رو آدم تاثیر می ذاره (البته آدم)
مثلا تو یه اوضاع فوبار، با کلی حس بد و شکایت
شهردار شهر سرد یه چیزه خیلی باحال گفت
یه چیزی که اون موقع خیلی تاثیر داشت

گفت:
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است عزیز
در سایه کوه باید از دشت گذشت


خلاصه که زندگی یُقوره
Yoghorrrr


همیشه فکر می کردم ازدواج که کنم
ظهر خسته و کوفته برگردم خونه
بعد که در رو باز کردم، قبل از سلام و همه چی
با صدای بلند (تو فاز سلطان و شبان) بگم:
آهااااااای زززززن ... پس این غذا چی شد؟
بعد حسن در حالیکه چادر دور کمرش پیچیده بیاد و بگه
کباب بره داریم آقا!


زهی خیال باطل


بجاش یه روز حسن با یک کوله پر از ماکارونی و سالاد (سالاد ِ قوی ها)
اومد شرکت و زدیم به بدن ردیففف
گرافیکش از کباب بره خیلی بالاتر بود
خیلی

آقا این پروپوزالایی که می نویسم در مورد نقش تشکلهای مردمی در مدیریت بحرانه
لذا کمی در باب بحران سرچ کردم
خیلی خوفه ها
مثلا می دونین وقتی زلزله میاد چند تا بحران داریم؟
بیست و هفت تا
از نجات مصدومین گرفته تا بحران زنان سرپرست خانوار


یه سال دیگه
پولامون رو جمع کردیم
دو تا کوله خریدیم
اون وقت با هم می ریم پراگ
یه دوری هم تو یوروپ میزنیم
و همه اینها به سادگی صورت خواهد پذیرفت
چطوری؟
با هاسپیتالیتی کلاب!
(یا یه چیزی تو همین مایه ها)


خیلی وقته که ننوشتم و کلی م نوشتنم میاد
اما خواب نیز به هکذا
So so

می فرماید که:
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

April 15, 2007

شب رفتیم پارک بدویم خیر سرمون
2 دقیقه نشده بود یه بارونی گرفت که بیا و ببین
انکار رفته بودیم زیر دوش
از همه جامون آب میچکید

چیک چیک

بعد یه دور مهران خسته شد و رفت
بارون هم خیلی کم شده بود
در حد نم نم
من گفتم یه دور دیگه می دوم
یه دختر پسر جلوی من داشتن جاگینگ می کردن
بعد دو نفری بارون رو دوست دارم هنوز می خوندن
یک جو ردیفی داشت که نگو
خیلی اسکنت بودن

پسر امروز یه طرح برای تبلیغ شرکت زدم در حد گاد
خوشمان آمد
می دونی برای لجستیک و حمل و نقل
همه از جاده و کامیون و کانتینر و چرخ و این صوبتا استفاده می کنن
حاجیکست از قاصدک استفاده کرد ... قاصدک!




البته این از اون مدلاست که از دو جا تا میشه

بالاخره آناکارنینا رو هم خوندم
دم جناب تولستوی گرم
با اینکه حوصله داستانای طولانی رو ندارم
ولی هر دو جلدش رو راحت و بی ملال خوندم
و از شخصیت آناکارنینا تقریبا متنفر بودم

زدیم تو کار استانداردهای زندگی
مثلا داشتن سه تا کامپیوتر و دو تا ماشین و سه تا خونه و
سفرهای سالانه برای یک خانواده در حد استانداردهای آمریکاست
اما مجرد بودن در سن 26 سالگی اصلا استاندارد نیست
اینه که می خوایم همه چیو استاندارد کنیم
من و اخوی

پوووول بزرگترین مشکل بشریت نبوده و نیست
پوووول بزرگترین مشکل اطرافیان بشریته
بیلیو می

دلم می خواد پولام رو جمع کنم و یه دوچرخه خوب بخرم
البته باید یه جایی هم پیدا بشه واسه دوچرخه سواری

پیدا می کنیم

دیگه کم کم داره حوصله م از این تعلیقه سر می ره ها
گفته باشم

خلاقیت، خلاقیت، خلاقیت
تمام عدم خوشبختیها مال نداشتنشه

جاه طلبی، جاه طلبی، جاه طلبی
تمام عدم خوشبختیها مال داشتنشه

کاشانیا به اُسکُل می گن
پچُل ... pechol
قدیم ندیما میگفتن ها
به اون سوسکای که سرگین قل میدن میگن:
پشکِل تُرونِه
به وصل کردن و مونتاژ کردن هم میگن: پَنگوندَن
کلا با "پ" خوب ارتباط برقرار می کنن

February 7, 2007

و ناگهان فرهاد نامی پیدا شد و رفتیم شرکتشون که چی؟
لوگو طراحی کنیم!
آقای رییس (که بسیار مشتاق به امور گرافیکی بودن) یه سری توضیحات دادن
و منم نشستم و اولین لوگویی که در عمر پربرکتم درست کردم این بود!



و البته وقتی متوجه خز بودن اوضاع شدم، به رییس گفتم
که از اونجاییکه این چیزا سلیقه ایه، اینجوری طرحی رو قدما می پسندیدن
دهه بیست و این حرفا
(اون آدمایی که دارن میدون که بار ملت رو برسونن "تی" و "کِی" اَن ها خیر سرشون)
بعدش یه چندتای دیگه هم ساختم که ایناهاشن!






آقای مهندسم سرکی تکون دادن و قرار شد
فردا برم پیشش تا یه لوگوی واقعی بسازم
به همین علت امروز به اتفاق حسن رفتیم و 5 تا کتاب دی این باب خریدیم
و .... خلاصه ...


سوال: آیا می دانید تعرفه صنف گرافیستا برای ساخت یه لگو چنده؟
جواب: 600 هزار تومان ناقابل


توی فیلم روزی روزگاری، آمریکا
شعار شرکت تدفینشون (کفن و دفن سابق) این بود:
Why go on living when we can bury you for $49.50?


ماشین رو که میزدم تو پارکینگ، آقای همسایه واحد 7
که خلبانی می خونه! کنار انباریشون در حال استعمال مخدرجات بودن
آنهم از نوع تریاک
آنهم با شلوار راه راه آبی
خوشمان آمد


ساعتی بعد آقای همسایه واحد 7 در حالیکه مقداری آت و آشغال
از انباری برداشته بودند، دق الباب نمودند
در را باز کردیم، گفتند با اخوی کار داریم
داخل شدند. ترکیبی از بوی گلاب و تریاک نیز با ایشان داخل شد
مقداری اراجیف کفتند و آبی خوردند و رفتند
(به گمانشان ما چقلی کرده بودیم، آمده بودند سر و گوشی آب دهند)
و البته که ما چقلی کرده بودیم



اصولا یک سری کلمات و واژگان هستند که خیلی تابلو َن
مثل کلمه ای که با اِف شروع میشه
همه می دونن دیگه چیه و فوباره
دیشب حسن، همین حسن خودمون
با کمال نشاط و شادی و سرزندگی و در حضور من و باقال و دو تن دیگه
یکی از این کلمات تابلو رو بکار برد
اُه اُه اُه
یه پنج شیش کیلویی وزن کم کردم به گمانم


با کمال شعف برای اخوی و دوستشن تعریف می کردم که اقاهه تو شرکت
بهش میگفتن برای هر روز اصفهان رفتن 350 هزار تومن بگیره
بعد آقاهه زیر 400 قبل نمی کرد
روزی ها!
بعد هر دو خیلی کول گفتن، آره خوب، قیمت همینه دیگه


جل الخالق
البته با توجه به قیمت لگو خیلی هم نیست ها
میشه با دستمزد جراح ها هم مقایسه کرد
اَ اَ ا پسر چه ظلمی میشه به مهندسین
َ

واقعا چرا به زندگی ادامه میدین
وقتی با کمتر از 50 دلار دفنتون می کنیم؟
(اِندِ تبلیغ ِ ها)

February 2, 2007

افسوس که ایشان بجای آنکه افکار حسین را به ما بیاموزند
زخمهای تنش را نشان می دهند
و بزرگترین مشکل او را بی آبی معرفی می کنند
دکتر شریعتی گفته
نقل به مضمون البته
...
و این عاشورا تاسوعا در پایتخت حکایتی بود آقا
واقعا که
...
Maybe some day you forget what it's like to be human
and maybe then, it's ok
...
پدر و میچی اعتقاد دارن که خداوند شبیه حبابه
مادر را عقیده بر این است که نور
اخوی نظر خاصی نداشتند
ولی وقتی که من گفتم شبیه برونکا توی چوبین ِ
همه تصمیم گرفتن که بیشتر به موضوع فکر کنن
البته برونکا رو باید در اسکیل بزرگتری در نظر گرفت
...
آقا دیشب استرس ما ر ِ گرفته بود در حد مرگ ها
وقتی که گزارش فاز اول ایران خودرو تموم شد و تصمیم گرفتم برم اصفهان
به اندازه سر سوزنی از نت (نگهداری و تعمیرات) و به عبارتی
TPM
چیزی نمی دونستم
بعد که کمی مطلع شدم چی به چیه (ریا نباشه!) اعتماد به نفسه رو شد و
گفتم خیالی نیست آقا میرم اونجا و جریان رو یه جورای هندل می کنم
بعدترش پسر عمه گرامی یه فایل برام فرستاد که در مورد
PM بود
نحوه نگهداری کمپرسور، و حدود 40 صفحه در این باب توضیح داده بود
آقا ما ر ِ میگی ... سوسمار ِ میگی
اینجا بود که ملتفت شدم حداقل ... حداقل می بایست هشتصد نهصد صفحه ای
در باب دستگاههای مختلف اطلاعات داشته باشم، تا در نمونم
حداقل ها
این بود که شب خوابمان نبرد
....
این بود جریان پرزنت شدن من
....
یه نیم ست مبل برای چهار نفر،
سه عدد صندلی کامپیوتری و دو عدد صندلی چوبی
یه دست قاشق و چنگال و دو دست بشقاب
کل امکانات ما برای پذیرایی از میهمان ِ
و ما امشب 16 نفر مهمان داشتیم
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
...
میگن ماست برای لاغری مفیده
...
آقا پسر عمه و پسر خاله که اینجا بود حکایاتی داشتن اقا
نسل سوخته که میگن همین متولیدن 40 و 45 اینان ها
انقلاب و جنگ و خارج و
خیلی همه چی سیال بوده، نصف دوستاشون اعدام شدن
نصفشون هم شهید و جانیاز و نصفی هم الان وزیر و وکیلن
بقیه هم خارج از کشورن (نسل سوخته ها 200% دوست داشتن)
خلاصه که خیلی جالب بوده گوییا
...
می فرماید که
I wish you could step out of yourself and just look
و البته همش هم این نیست
چرا که در جای دیگری می گوید
Before you can change the world
you must realize that you, yourself, are part of it
You can't stand outside looking in
...
نتیجه اینکه این اوت ایستادن و لوک این کردن
در شرایط متفاوت، احکام متفاوت داره
دقت کنین دوستان

January 30, 2007

آقا یعنی یَک اذیتی شد این حسن
یَک اذیتی شد دیدنی ها
...
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
...
دو نقطه دی
...
بعله آقا با والده مکرمه تا همین الان داشتیم گپ می زدیم
اسلیپ لس شده بودیم هردوتایی
نتیجه اینکه مادری داریم ماه
ماه آقا
...
آقا زدیم تو خط فیلم باحال ها
اولش که "روزی روزگاری آمریکا" رو به مدت 4 ساعت و در دو عدد دی وی دی دیدیم
بعدش "بوی خوش زن" و "فیلادلفیا" که هر کدوم سه تا سی دی بودن
بعدش "دیپارتد!" و "چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد" که هر کدوم یه دی وی دی بودن
بعد ترش هم "لاست های وی" و " بعد از ظهر سگی " و "محله چینیها" و "کرامر علیه کرامر" رو دیدیم
همه اینها هم در عرض چهار روز
فازی داد ها
...
ببین این "آقا" اصلا توش جنسیت مطرح نیست
منظور از آقا به منش بر می گرده
یعنی وقتی می گم "آقا زدیم تو خط فیلم باحال ها"
این بدین معنیه که خواننده گرامی رو شخصی آقا فرض کردیم
این وبلاگ هیچ تبعیض جنسیتی بین دوستانش نداره
...
چرا؟
بخاطر دنزل واشنگتن تو فیلادلفیا
...
فکر کن یه نفری
یه بزرگتری
یه عزیزی
یه مادری
یا هر کسی
بخواد بره برای یه کسیش
یه گوشی موبایل بخره
بعدش سر راه یه آشنای نیازمندی رو میبینه
بعدش خوب بجای گوشی میره و به اون آدم ِ خوب کمک می کنه
آیا این حرکت جای افتخار کردن نداره؟
...
تازه!
اون بزرگتره و عزیزه و مادره اینو به تو نگه و تو خودت بفهمی
...
اصلا باحالی جریان
که نقش عمده ای در دادن حس خوب به تو ایفا می کنه
اینه که اون بزرگه و عزیزه خیالش از بابت تو راحت بوده
و می دونسته که واقعا تو به یک گوشی گرون قیمت تر احتیاجی نداشتی
اینجاست که آدم خوش خوشانش می شود
...
زیااااااد
زیااااااد آقا
...
اینجانب پساپس از تداخل ِ تولد برادر فرانچی با این روزهای عزیز تاسف خود را اعلام نموده
و داشتن هر گونه رابطه با این اخوی را تکذیب می کنم
اصلا کسی که جوری برنامه ریزی کنه که تو دولت احمدی نژاد تولدش بیفته تو تاسوعا
قاعدتا یه ریگی به کفششه
یعنی شک نکنین ها
...
عامل استکبار صهیونیست نفوذی
...
حتما گوجه فرنگیای دم خونشون هم کیلو سه تومنه
...
اِی رووووزگار
آقای همیوپات گفتن که سالمم فقط کمی کمبود فرانچی و سایر برو بچ در پیشانیم ملاحظه گردید
لذا نسخه ای نوشته شد، تا پس از پیچیدنش
هر دو هفته یه بار، در یک لیوان آبجوش سرد شده حل گردد
و یک قاشق از این محلول میل گردد
فکر کنم عصاره بروبچه
...
فکر کن ابوی اومده رفته دم کتابخونه و یکی یکی کتابا رو بر میداره و ورق میزنه
بعد جالبیش اینه که صفحه اول هر کتابی با رنگای قرمز و زرد و نارنجی و صورتی
چند جمله ای نوشته شده و در انتهای آن هم اسمی
به عنوان مثال میشه به اسامی چون آزاده، سحر، نسیم، آزاده، لاله، آزاده و غیره اشاره کرد
منم که ماخوذ به حیا
هی قرمز و زرد و نارنجی و صورتی شدیم (بسته به رنگ نوشته)
دو پر چربی اضافه شده هم در جیک ثانیه هماهنگ شد
....
خوشحالیم
...
روزی روزگاری در آمریکا
Once upon in time in America
به شدت توصیه می گردد
علی الخصوص میوزیک آن
...
The earth turned to bring us closer
It turned on itself and in us
Until it finally brought us together in this dream

January 25, 2007

مرد ِ و سیبیلش
سیبیلووووووووووووووو
...
پدر مادر دارن کیان اینجا و سعی ما بر اینه که همه چی هماهنگ باشه
از شستن تراس بگیر تا خریدن جا ادویه ای
فکرش رو بکن با این سن و هیکل رفتم تو مغازهه که پر خانومه
بعد گفتم آقا جا ادویه ای دارین؟
...
آقا این حسن هم بچه ردیفیه هاااااااااا
فاز می دهد اسکنت
...
هو
چشا درویش
...
یه چیز جالب بگم کف کنین؟
شرکت تو سال 84 با 35 تا پروژه که واسه کاهش موجودی انجام داده
465 میلیارد تومن از هزینه هاش کم کرده!
یعنی تو تولید 100 هزار تا سمند
هر ماشینی 4 و 650 ارزونتر براشون در میاد
...
کلا 1 میلیارد دلار سرمایه مواد و قطعات تو انباراشه
...
یه چیز جالب تر دیگه اینکه
قیمت تمام شده یه ماشین رو نمی دونن
آخر سال، با توجه به مجموع هزینه و سود و تعداد تولید
حدسی می گن که قیمت هرچیزی حدودا انقدره!
...
بزرگترین پسر عمو امروز صبح صاحب دومین بچه ش شد
پسره
ولی هنوز اسمش رو تیمور نذاشتن
...
این مجیز حسن گفتن
هیچ ربطی به این سه تا باکس و
این جا کاغذی رو میزی نداره ها
گفته باشم
...
دی پیر می فروش که ذکرش بخیر باد
گفتا شراب نوش، غم دل ببر زیاد
گفتم به باد می دهم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هرچه باداباد
حافظ گرت زپند حکیمان ملالت است
کوته کن این قصه که عمرت دراز باد
(با صدای اوهام لطفا)
...
این استاد محمد
خیلی آدم مبسوطیه
تو هر زمینه ای که بگی اطلاعات داره
اطلاعات ها
مثلا داره در مورد نجوم حرف میزنه
وسط حرفاش می گه انیشتن قبل از اینکه بخاطر یهودی ستیزی بره نیوجرسی،
سال هزار و هشتصد و فلان ... امممم آره تقریبا 24 ساله بوده که میفته زندان
اونجا یه همسلولی داشته به اسم یوهان چی چی که این بابا یه ستاره شناس آماتور بوده
اون وقت میگه که فلان
...
یکی از تفریحات این آقای دکتر هم اینه که
بعضی وقتا سوار اتوبوس میشه و مردم رو نگاه می کنه!
یا از اینکه تو تاکسی بشینه و سر صحبت رو باهاشون باز کنه خوشش میاد
میه که تفسیر ایرانیا از زندگی خیلی بامزه ست!
خودشم ایرانیه البته
...
آلبرکامو میگه
آیندگان در مورد انسانهای امروز
می گن اون روزنامه می خونده و زنا می کرده
اما این جمله در مورد ایرانیا فرق داره
واسه ایرانیا می گن که:
اونا زنا می کردن و وقتی بیکار میشدن میگفتن: همش رو شیخا خوردن
...
آقا داشتیم تو اتوبان چمران! می رفتیم
ناگهان یک آقای کت شلواری زلف پریشونی پرید وسط بزرگراه
خیر سرش می خواست عرض بزرگراه را طی کرده و بره اون طرف
حالا برف هم شروع به بارش کرده
سمت چپ هم یک ضعیفه نشسته پشت فرمون یه فروند گالانت
آقا این آبجی ما برای اینکه نزنه به اون باباهه اومد طرف ما
ما هم برای اینکه آبجی به ما نزنه، رفتیممممممم تو باقالیا
تازه چی؟ آبجیمون زد به آقای کت شلواری و شیشه جلوش هم خورد شد
و خیلی کول گاز رو گرفت و در رفت
آقای کت شلواری هم ولو شد اون وسط
ما هم زنگ زدیم 110 و چقلی کردیم
خوووف بود ها
....
پسر محرم اینجا خیلی جوناکه
از روز دوم ملت بلند شدن و دسته مسته راه انداختن و د ِ زنجیر بزن
تعدادشون هم خیلی زیاده .... خیلی ها
....
هیچی دیگه
دارم می رم اصفهان
این چرک کف دست چه ها که نمی کنه
...
یعنی یه خوردشم تقصیر اون آقایه تو نوسازی صنایعه
با اون سبیلای فتحعی خانیش گفت
اگه تو رزومه ت فولاد مبارکه سپاهان باشه
همه بهت تعظیم میکنن
(در حین ادای جمله آخری کمی هم خودش را خم کرد)
خوشمان آمد!
...
نشریه سپید، نشریه پزشکان!
هر هفته شنبه ها در باجه های مطبوعاتی
صفحه بازارش رو بخونین
راهنمای خرید می نویسیم
...

... جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
خانه برانداز دل و دین من است
تا درآغوش که می خسبد و هم خانه کیست
باده لعل لبش کز لب من دور مباد
راه روح که و پیمان ده پیمانه کیست
دولت صبحت آن شمع زعادت پرتو
باز پرسید خدا را که به پروانه کیست
گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو ....
(با صدای اوهام لطفا)
...
اخوی رفت بخوابه
...
آقا این داداش من خیلی جالبه ها
فکر کن بعد از 12 ساعت تو قطار بودن، ساعت 4 صبح میرسه
می ره پای کامپیوتر
ساعت 7 از خونه میره بیرون
ساعت 6 بعد از ظهر میرسه
6:30 تا هفت می خوابه
بعد تا دو و نیم شب که من میرم بخوابم هنوز بیداره
دوباره صبح ساعت 7 بلند میشه و میره سر کار
...
کارش درسته به مولی
...
بی تربیته ها ولی باحاله
نوشته بود:
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم؟
.
.
.
؟ونش پاره ست به مولی!
...
افراد بخندن
...
روزی روزگاری در آمریکا، فیلادلفیا، بوی خوش انسانیت
تپه خاموش، کرامر علیه کرامر، محله چینی ها، بعد از ظهر سگی
همه اینجان و من هیچ کدوم رو ندیدم
به افتخار تام هنکس
احتمالا فیلادلفیا
...
؛)

January 9, 2007

و مستی بر دو نوع است
مستی که تو را نیست می کند و دیگر مستی که تو را هست می کند
مستم و هستم
نه اینکه مستم و نیستم
......
امروز یک آقایی که کروات داشت
به ما گفت برویم فولاد سپاهان کار کنیم
24 روز کار
6 روز هم رِست (گفتم که آقایش کروات داشت)
محل اقامت با آنها
ماهی هم دو تا بلیط هواپیما
حقوقش هم 400 تومان
.....
بعدش اخوی گفت که حقوقش کم است
رستش هم کم است
ارزش دوری از خانواده و دوستان و عهد و عیال را هم ندارد
.....
ولی نمی دانست که ما هیچ وقت ابومسلم را به سپاهان نمی فروشیم
.....
ایران خودرو حامی ابومسلم
.....
و البته که ما منظور اخوی از عهد و عیال را هم نگرفتیم
شاید هم ژوخپ را گفته
الله اعلم
...
می فرماید که:
مرو ای دوست، مرو ای دوست، مرو از دست من ای یار
بعد تر هم اضافه می کند که
مرو ای دوست، مرو ای دوست، بنشین با من و دل
...
آهنگش هم گوش نواز می باشد
کاش می شد توپ ساز بزنم ... توووووپ ها
یه چیزی تو مایه های تار
....
این همشیرمون که اسمش یادم نیست
تو کتاب راه هنرمند یه مثال باحالی می زنه
یه بار یه خانوم سی چهل ساله ای که آرزوش ساز زدن بوده بش میگه:
اوووووَه می دونی وقتی من یاد بگیرم که درست و حسابی ساز بزنم چند سالم شده؟
همشیره هم در با خونسردی در حالیکه نگاهش رو به دوردستها ندوخته بوده میگه
بله می دونم، به همون سنی رسیدی که اگه یاد نگیری هم می رسی.
...
دیدین؟
...
نه، اصلا شما می دونین نظر دکتر دیوید پترسون در مورد سرمایه گذاری مشترک نیسان
با چین تو شهر گان ژو چیه؟
نظرش منفی ِ
اون معتقد به تاسیس یک کارخونه مونتاژ تو آگوسکالینتز مکزیکه
چرا؟
چون رنو هم یه کارخونه تو این شهر داره و
همونطور که می دونین از سال 99 دو شرکت طبق قراردادی به یکدیگر پیوسته
و RNPO
و این چیزا دیگه
....
قل مراد داره می خنده!
...
پسر یه فیلم خیلی خیلی خدا از فرزی گرفتم
در مورد حشراته
بعدش فیلمبرداری و اهنگش خداست
صحنه هاش فراتر از خدا
تو کامپیوتر من اجرا نمیشه
در حال دانلود کدک
MKV
هستیم
دانلود نمیشه لامصبببببب
...
ساعت شد 2:36
دانلودم تموم شده بود و داشتم فیلمه رو مییدم
پسر خداست
صدای آب خوردن حلزون و شاخ زدن سوسکا
اصلا کولاکه
به قول بر و بچ خیلی شاخه
اسمش هم هست
Microcosmos
مدل 96، دالبی دیجیتال
...

...
عرض کردم که خیلی شاخه
صدای آب خوردن مورچه
و راه رفتن حلزون
و شاخ زدن سوسک
و غیره رو هم داره
...
اخوی بیداره و مشغول تصحیح ورقه
...
اول دوم دبیرستان که بودم
برگه های شاگردای ادبیات مادر رو تصحیح می نمودم
به دخترایی هم که اسمشون یا خطشون خوب بود
کلی ارفاق می کردم
دو تا از شاگردای اخوی رو که تو قطار دیدم
هم اسمشون قشنگ بود
هم ... هم .... هم ...
خداوند پدر و مادرشون رو نگه داره
....
فکر کنم اخوی در حال ارفاق کردنه
...
از وقتی که آقای کرواتی بم پیشنهاد کار داده
تو فکرشم که یه وام جور کنم و بزنم تو خط نشریه
والااا
...
وقتی فقط با 5000 تومن تو می تونی 8 تا فیلم خوب بگیری
آخه چرا الکی حرص پول بزنی؟
....
نِور مایند؟
...

January 1, 2007

Heyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy
و بلکه هم
Hooooooooooooooooooooooooh
شایدم یه مچکرررم بلند و کشیده
...
نیمه شبان است و از بروز شادی زائد الوصفمان معذوریم
...
کریسمس مبارک!
...
بعد از ده روز مشهد
برگشتم تهران
و یو کنت ایمجن که چقدر خوشحال شدم وقتی رسیدم به خونه
نتیجه اینکه
خونه آدم جاییکه اتاقش باشه
...
ماشین درست شد بالاخره
900 ناقابل
و صد البته که پول چرک کف دسته
...
نسیم (که اسم شناسنامه ای اش باقاله)
برا بازی یلدا منو هم به بیل زدن فراخوانده
(حالا دن و اسکیزو چه فرقی می کنه؟)
1- تو دوران راهنمایی فکر می کردم که امام زمانم
2- اوج نوازندگی من
زدن آهنگ خوابهای طلایی با یک ارگ سونی اس آ 25 بوده
اونم با دو دست!
3- حداقل سه بار تمام آدمایی که باهاشون ارتباط داشتم رو دودر کردم
4- تا دو سال پیش از دوستام خوشم نمی اومد و ترجیح می دادم به جای این دوستان
با کسایی دوست باشم که همش میرن پارتی و ریس و دختر بازی و اینا
5- چیزایی که این چند روزه تو ذهنم گذشته به شدت خوشایند
و تا حدودی شرم آوره. شاید تا چند ماه دیگه نوشتمشون
...
به شدت از زندگی راضیم
...
می فرماید که:
عشق من! من توی هر کوچه به یاد تو خوندم
...
بععله آقا
...
پسر به شدت از گل نرگسی که تو شیشه سبز ماالشعیر باشد خوشمان می آید
...
ح س ن
بر وزن چمن
...
تا حالا اناناس پوست کردین؟
...
می دونی باید حواست رو جمع کنی
چشات رو هم باز کنی
اون وقته که کلی چیزای اسکنت می بینی و
سعی می کنی که قدر شناس باشی
...
یه پسر عمو دارم همسن خودم
فکر کنم تا 14،15 سالگیش کاخک زندگی می کرد
بعدش همه اومدن مشهد
خونه شون کنار کوه بود
ما هم بساط کوه و کاغذ باد (بادبادک!) و دوچرخه و فوتبالمون به راه
یه بار کله صبح با حامد رفته بودیم بالای کوه و قله
بعد از اون بالا یه جاده خاکی که پشت کوه پیچ می خورد و
پیچ می خورد و پیچ می خورد و میرفت نمایان! بود
حامد یهو گفت: اَاَاَاَاَاَاَاَ چقدر قشنگ مث رودخونه می مونه
منم گفتم اسکل این کجاش شبیه ِ؟ خوبه که همیشه میای این بالا ها
...
اون روز (و هر روز که میرفت بالا) اون فازش رو می برد و من نه!
...
زندگی زیباست ای زیبا پسند
...
مثل فوتبال ِ
اگه گل نزنی گل می خوری
اگه قدر ندونی میره تو پاچه ت
بیلیو می
...
آقا چلو گوشت زدم در حد پسران کریم
اوضاع اسکنت ِ
...
یعنی پر از قفسه برای کتابه
با یه راه پله هیجان انگیز و یه حلقه بسکتبال
یه عالمه ففسه با افکتای توپ هم داره برای کتاب
با کلی قفسه کتاب
و چند تا جاکتابی
و کتابخونه
...
نورشم سقفی نیست
...
در مورد دوستان خوب تا دوسال پیش اینطوری بود
خیلی زود فهمیدم که اونایی که من فکر می کردم باحالن، داغونن
شایدم اونایی که من باهاشون برخورد داشتم اینجوری بودن
بای د ِ وی
به دوستام شدیدا افتخار می کنم
...
نگو یه روز میری و پیشم نمیای دیگه
اگه اگه مثل قدیما منو نخوای دیگه
اما باز به یاد تو گریون دلم دیگه
دیگه بعد تو عاشق نمی شم
...
خونه آدم جاییکه دوستاش باشن