November 15, 2005

کامپیوتر رو خاموش کردم .. گوشی م رو روی ساعت 6 کوک کردم ... رفتم مسواک بزنم که بخوابم ... بعدش به این نتیجه رسیدم که بیام دن کیشوت رو بنویسم

آدم وقتی مسواک میزنه، بعدش تو آینه به چی نگاه میکنه؟ ... من ِ شاسکول به چشام نگاه میکنم ... اینو امشب کشف کردم

دارم تهوع رو میخونم ... از سارتر خوشم نمیاد ... از تهوع هم ... ولی باز دارم می خونمش

اصولا اینکه عادت نوشتن از سر ادم بره خیلی بده ... یعنی خیلی چیزا تو سرم هست ها ... وقتی میخوام بنویسمشون میرن ... بعد دلم میخواد بزرگ بنویسم هیچی

الان به ذهنم رسید که منم شدم آنتوان روکانتن ... از این آنتوان ادم مزخرف تر نیست ... والا

تو اینترنت به این درندشتی، وقتی نشه یه سایت در مورد سنسورهای سی ان سی پیدا کرد ... باید چی کار کرد؟ ...

من از اگزیستانسیالیسم یا اگزیستانسیالیزم! بدم میاد! ... پس من اگزیستانسیالیست نیستم

مهران زنگ زده، میگه میخوام با نسیم در مورد اون کاره صحبت کنم ... باهاش دعوا کردم ... فکر کنم ناراحت شد ... این گوشی حیوونی رو هم محکم زدم به میز، بچه م کنار صفحه ش شکست

من که از اگزیستانسیالیسم بدم میاد میدونی از چی خوشم میاد؟ ... از اون ایسم ی که ادماش بی دنگ میدنگن .. اومانیسم؟ یا یه چیزی تو همین مایه ها

شرط می بندم که بالاخره رفتی خرید ... مگه نه؟
همینجوری قول میدن دیگه ... آره؟

امروز به این نتیجه رسیدم که واقعا چاق شدم ... چه خیط

ولی کلا که نگاه کنی من طرفدار عشقولیزم میباشم ... به اضافه ی یه نموره فلفل