November 25, 2006

امشب نیز به انتظار اخوی بیدار می نشینم
تا ساعت سه شود و به دنبالش برویم
بامدادان نیز همچنان به انتظار مهران بیدار می نشینیم
تا ساعت هشت شود و به دنبالش برویم
بعدشم خدا بزرگه


عکس هم میگیریم









جریان نامه و پشم و پرز بود
یادته؟
حالا به شدت تکذیب می شود

مادر یه دوست داشته به اسم راضیه
بعد چون دوستمون بیش فعال! بوده
یازده سالگی عروسش می کنن
بعد یه مدت شوهرش رو می برن سربازی و راضیه مورد نظر می رفته پیش مادر
تا برای شوهرش نامه بنویسه
راضیه خانوم همچی بگی نگی طبع شعر هم داشته و
به مادر می گفته وقتی داری شعرامو می نویسی نوک خودکارت رو خیس کن تا آقامون فکر کنه دارم گریه می کنم
بعد یکی از شعرایی که همیشه ته نامه می نوشته این بوده:
نگهبان در هنگی عزیز جان ... اسیر دست سرهنگی عزیز جان
نه یک ماه و نه دو ماه و نه سه ماه .... چگونه صبر کنم من بیست و چهار ماه

آره این از محتویات نامه است

یه دوست دیگه مادر که بنا به روایت اندکی کم داشته طاهره خانوم بوده
...
نه بذار همونای نامه رو بگم:
..." یکی دیگر از دوستانم که اتفاقا او هم اندکی کم داشت به نام طاهره، شوهرش در تربیت حیدریه دلاک حمام بود و قرار بود اوستایش در مشهد یک حمام بسازد و اصغر آقا شوهر طاهره منتقل مشهد شود. اصغر آقا هم بی سواد بود و جواب نامه های طاهره را جامه دار حمام می نوشت. طاهره همیشه مرا قسم می داد و تهدید می کرد که اگر از محتوی نامه هایش به کسی، مخصوصا به خواهرش اشرف چیزی بگویم آن دنیا سر پل سراط جلوی مرا خواهد گرفت. من هم از ترس اینکه دوباره با طاهره حتی سر پل سراط مواجه نشوم به کسی چیزی نمی گفتم، غیر از مواقعی که او در یک قل دو قل از من می برد ... "

الهی من قربون اون لفظ قلم نوشتنت بررررم

فکر کن، سی و چار پنج سال پیش، دختره زن یه دلاک حموم شده که دویست کیلومتری خونشون کار می کرده و سواد مواد هم نداشته و کلی هم برای خودش اصغر آقا بوده و تازه طرف واسه اصغرخان نامه عاشقانه هم می نوشته ... حالا این آقا نیمای ما، مهندس نیست که هست، تو یه شرکت معتبر کار نمی کنه که می کنه، حقوقش مکفی نیست که هست ... بعد این دختره این جور باهاش برخورد کرد ... امان از این روزگار ... امان

می فرماید که:
بر ما گذشت خوب و بد، اما روزگار! .... فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست!

مادر در نامه توصیه کرده اند بر خواندن کتاب آیین زندگی اثر دیل کارنگی
...
چشم

و نوشته ند که:
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند؟ ... پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می برند ... عیب جوان و سرزنش پیر می کنند

پدر هم برام نقاشی کشیده
نقااااااااااااشی ها

خیلی حسش خوب بود
خیلی زیاد

و یقین بدارید که من خدای DFD شدم
در زمینه ی IDEF هم میشه گفت به قداست رسیدم

باری ...

یه مشکل این جور خونه ها اینه که آشغال خیلی تولید میشه
یعنی نصف ظروف یه بار مصرف دنیا انگار که تو سطل آشغال باشه
روزی دو بار باید بزاری دم در
آشعالا رو میگم

WIGWAM یعنی چادر سرخپوستی
راست و دروغش با حسن


هِی! سه چار روز پیش تو خونه یک عدد لپ تاپ کشف شد!
به اخوی گفتم این دیگه چیه؟
گفت مال شرکت بوده، حالا مال ماست!
خوشحال شدیم ...


یعنی واقعا چی؟
نه کیبورد درست و حسابی داره
نه موس داره
نه هیچی
اصولا چیزی که نشه باهاش کار کرد پس به چه درد می خوره؟
هان؟
ها؟


البته که من یک بچه شهرستانی ساده دل بیش نیستم
...
این قضیه در اولین تئاتر رفتنمان (کوری) نمود زیادی داشت


شکر نعمت نعمتت افزون کند


Life has to go on Jack
With or without God

No comments: