November 18, 2006

کَعَنهو اسب خوابم میاد
بات ایف آی اسلیپینگ، دیگه بیدار شدنم با خداست
...
اخوی ساعت 3 اینا می رسه، بیدار می مونم تا برم دنبالش
بعدشم خدا بزرگه
...
یه نموره عذاب وجدان هم هست
از چهارشنبه ظهر تا همین الان هیچ کاری نکردم
هیچ کاری ها
...
منظور از کار، بیزینس ِ!
...
البته فیلم خوب دیدم
آبی، سفید، قرمز
این وسط بلو دیگر چیزی ست
سفید هم خیلی
قرمز هم همینطور
...
دم کیشلوفسکی گرم
...
بازیگر مرد سفید مثل برادرمون در کمرا باف بود
به شدت
...
دارت بازی هم می کنیم
...
آهنگ بلو افتاده تو دهنم و ول هم نمی کنه
دِد داری دادا ... دادارا دادا
...
توی این دو ماه که اینجام
(اَ پسر چه زود دو ماه شد!)
فقط یکی از بچه ها رو دیدم
فقط یه بار رفتم تو خیابونا و پاساژها قدم زدم
...
تازه فقط به چند نفر گفتم که تهرانم
...
الان حس کردم که دارم تبدیل به جانور مخوفی می شم
...
خوب تِرای می کنیم که از لاکمون بیایم بیرون و چِنج شیم
...
این افعال جمع در مورد منه
وقتی خودم رو جمع می بندم، کمبود توجهام جبران میشه
یه جورایی البته
...
دارت بازی هم می کنیم
...
این بسته های سوپ آماده روشون نوشته برای چهار نفر
اون وقت توی دو روز 5 بسته مصرف شده
بمیرررم برات حسن که اینقد سوپ خوردی
...
خدا همه ی مریضا رو خوب کنه
گلوم مزه ی لیمو شیرین میده هنوز
...
من مریض نبودم
...
اصن مشکل یه چیز دیگه ست
اگه بیرون نمیرم
تلفن هم جواب نمیدم
و این خیلی زشته
خیلی زششششششت
...
خوب این پسر عمو هم به سلامتی داماد شد
...
توی 6 ماه گذشته در مراسم دامادی یک فروند پسر عمو
و یک دستگاه پسر عمه که هر دو هم سن بودن غایب بودم
و این هم خیلی زشته
خیلی زشششششت
...
پسرخاله هم که همسن ِ اومده اینجا و خونه و زندگی
و توی این دو ماه ما هیچ خبری ازش نگرفتیم
حتی من تلفنی هم صحبت نکردم
باز محمد یه آدرسی گرفت
...
خیلی زشته
خیلی زشششششت
...
اون فامیل خارجیمون! که تو دامادی پسرخاله برای فرست تایم زیارت گردید
خواهان عکسهاست و هیچ پاسخی از ما نگرفته
...
خیلی ... ولش کن
اگه همینطوری بخوام ادامه بدم، همش می نویسم که خیلی زشته و خیلی زشششششت
و این تکرار خیلی زشته
...
منزوی ِ بدبخت ِ مردم گریز ِ داغون ِ یابو
...
خیلی دلم می خواد بابای آیدا رو ببینم
...
هِی!
جی جی داگوستینو!
...
I STILL BELIVE IN YOUR EYES
...
اتاق بغلی دو تا فرانسوی َن
خیلی هم هیجان انگیز نبودن ولی
...
فرانسوی ها به قطارای سریع السیرشون می گن:
تژو (ت ِ ژ ِ و ُ)
ولی یادم نیست مخفف چیه
...
این هفته کنفرانس لجستیک ِ
از این کنفرانسا که برای شرکت توش باید صد تومن بدی
خلاصه که خیلی شیک ِ
منم میرم اونجا!
...
یه بار دو تا مار داشتن می رفتن
یه کرمه میره وسطشون راه میره و میگه:
ما مار ها داریم کجا میریم؟
...
یه ایمیل اومده خیلی باحال
اینجوریه:
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:
پدر عزيزم،
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با Stacy پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره. اما فقط احساسات نيست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. Stacy چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينها و اکستازيهايي که مي خوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.
با عشق، پسرت، John
پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.
...
اینجا همه چیز تلفنیه
حتی مونیتور رو با تلفن سفارش میدی و برات میارن
کی بورد هم اشانتیون میدن
اینه که آدم بیرون نمیره
وقتی هم میره می مونه تو ترافیک
...
فکر کن هر روز به آقای پارک بان برای پارک جلوی ایران خودرو هزار میدیم
زیاده ها
نیست؟
...
مدیرعامل، معاون، مدیر، رییس کل، رییس، کارشناس ارشد و ...
این سیستم زیردست و بالادستیه
بعدش یه رییس ماهی دوتومن میگیره
آخر سال هم یه پاداش 16 میلیونی
خوبه ها!
نیست؟
...
اینجا به ما دوتا خیلی خوش میگذره ها
فقط بی زحمت سوپش رو کم کنین یه مقدار
...
ساعتم که نمیگذره
منم که خوابم
...
چه کنیم؟
...
دارت بالزی هم می کنیم
...
پسر واسه ابوی و میچی و مادر نامه نوشتم خدا
یعنی خنده بازار و توپ و مجموعا در 12 صفحه
پشم هم حساب نکردن
پشم که هیچی
در حد پرز هم تحویل نگرفتن جریان رو
...
خورد تو پَرِمان!
...
راستی اگه رفتین نمایشگاه کتاب
غرفه مجله ما هم برین ها
...
یه برنامه بزارین و بیاین اینورا
تا چند هفته دیگه یه نمایشگاه عکاسی خوف برگزار می شه با عنوان فرم در اشیا بیجان
با آثاری از من و باقال و صبا
بی نظیر خواهد بود!
...
یک کار دیگه که میشه کرد اینه که
تا برم دنبال اخوی
ظرفای سوپ رو بشورم
...
آدیوس
یا یه چیزی تو همین مایه ها

No comments: