آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
امشب عروسی دختر دایی دوازده ساعت از من بزرگتر بود
کوچک که بودم همیشه فکر می کردم وقتی بزرگ شدم و کلی واسه خودم چرخیدم، اون آخر ِِ آخرش میام و با اون ازدواج می کنم! ولی آخر ِ آخر من خیلی طول کشید و به دختر دایی نرسید.
حسش هیجان انگیز بود.
تو باغ نشستیم و هوا مثل اسب سرده ... هم همین امشب اینجوری سرد شده .... عروس و داماد از روی فرش قرمز میان که بشینن رو تختشون ... طوی مسیر یه عالمه فشفشه و آتیش بازیه و ملت هم دارن رو سرشون گل میریزن .... داماد علاوه بر مهندس کامپیوتر بودن بچه مایه دار هم هست ... یه دسته ده دلاری رو هوا داره چرخ میزنه ... بچه مچه ها هم در حال وول خوردن زیر دست و پای دو کفتر عاشق و جمع کردن پول .... پسرخاله و پسر دایی ها در حال ادای توضیحات ... و من کز کرده روی صندلی با کلی حسهای نوستالژیک و آن سفر کرده و .... هوا هم مثل اسب سرده.
ملت دارن به هر نحو ممکن یه جوری ورجه وورجه می کنن ... احتمالا این حرکات که هیچ موزونیت نداره تنها برای گرم شدنه .... فیلمایی که چهار ساعت پیش از عروس داماد تو آرایشگاه و باغ گرفته شده روی دیوار در حال پخشه .... هی خانوم کجا کجا؟ ... یه جفت چشم سیاه و یه حلقه ی طلایی ... پدر بزرگ داماد 5 میلیون پول و یه سرویس جواهر .... خدا بیامرزه هر دو پدربزرگم رو که قسمت نشد از این کادوها به من بدن ... برادر عروس مکانیک فردوسی می خونه و در مورد روباتیک با من صحبت می کنه .... قیافم در حد ِ ولمان کن ... اصلا تو باغ نبودم ... تو فکر سفر چین بودم ... و اینکه با پول این مراسم یه ماه میشه اروپا رو گشت ... بلکم بیشتر
وقت ِ شام و سلف سرویس .... مدعوین محترم افتادن به جون چند تا بوقلمون بدبخت ... دارم با اس ام اس برای محمد شرح عملیات میدم اصلا گشنه م نیست ... دارم به مهران فکر می کنم و جشن عروسی ش! .... می ترکونیم، حالا ببین ... حتی اگه هوا مثل اسب سرد باشه
Hot,
sick,
dreams.
Images,
and memories,
blended
in my dark hot-sick dreams.
Hot,
sick,
dreams.
Images,
…
September 3, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment