June 9, 2006

اون کتابه بود که ترجمه می کردم ... اسمش اصول طراحی مهندسی بود
یکی از مزایای رشته مکانیک .. یعنی تنها چیز باحالی که داره اینه که قدرت تحلیل آدم رو بالا میبره
همیشه برای طراحی یه جریان فکر می کردن که طراحی از خلاقیت میاد
و این خلاقیت یک طراح ِ که می تونه اون رو موفق کنه
تو درس روشهای طراحی مهندسی اینو یاد می گرفتیم که برای چیدن یک سیب از درخت باید 50 تا طرح داشته باشیم
... از نردبوم بریم بالا و سیب رو بچینیم
.... با اره درخت رو قطع کنیم و سیب رو بچینیم
... با هلیکوپتر بریم بالا و سیب بچینیم
.... با تفنگ دم سیبا رو نشونه بگیریم و بندازیمشون
.... میمون تربیت کنیم که بره سیب بچینه
....
اون وقت از بین این هم طرح، طرح مناسب رو انتخاب می کردیم.
کتاب اصول طراحی مهندسی می گفت که انتخاب و طراحی این طرحها باید طبق اصول خاصی باشه و فقط خلاقیت مطرح نیست. یعنی خلاقیت باید تو مسیرهای درستی باشه.
ما یه FR داریم. یه DP داریم و یه محدودیت.
FR ها در حقیقت همون اهداف طراحی هستن. DP ها مسیر رسیدن به هدف یا طرح رو تشکیل می دن. محدودیتها هم موانع سر راه هستن.تو اصول طراحی کلی اصل و بدیهه و لم و قضیه داریم. اما از همه مهمتر دو تا اصل یا بدیهه هستن.
بدیهه 1: بدیهه استقلال: FR ها باید ازیکدیگر مستقل باشن.
بدیهه 2: کمینه اطلاعات: هر چه DP ها کمتر باشن بهتره.

مثالهای کتاب استفاده از این اصول رو تو ساخت در یخچال و قالپاق ماشین کادیلاک و توسعه بخش سازمانی ارتش آمریکا و تفکر فازی در صنایع ژاپن و غیره بود.
میشه این مثالها رو همه جا گسترش داد.
مثلا توی یه رابطه.
یه اشتباه بزرگی که ادما در طراحی رابطه شون می کنن نادیده انگاشتن! بدیهه استقلال ِ.
درس و کار و پول و وقت و خودشون رو درگیر می کنن. حالا اگه این رابطه کات بشه، اتفاقی که می فته اینه که بر می گردن و میگن: اِ اِ اِ دیدی؟ دو سال درسم و پولم و کارم و خودم و اطرافیانم رو ول کرده بودم به خاطر هیچی! خوب این اشتباهه. باید توی طراحی رابطه همه چیو مستقل کنیم و بزاریم که جایگاه خودش رو داشته باشه. بعضی وقتا به خاطر نوع FR یا به خاطر محدودیتها ما نمی تونیم همه چیو مستقل کنیم، اما حداقل باید از وابستگی کلی بپرهیزیم و نیمه مستقلش کنیم.
طراحی های موفق دو حالت دارن. اول اینکه طرف کارش خیلی درست بوده و از همون اول یه طرح ایده آل داده. حالت دوم اینه که با توجه به ایرادات طرح قبلی، یه طرح جدید می ریزیم.
در مورد رابطه ها معمولا آدما همیشه چند تا تجربه بد رو دارن. با پدر و مادر، در و همسایه، دوست و فامیل و همکلاسی و غریبه و ... توی این همه رابطه مسلما ادما خیلی اشتباه می کنن.
کجاها می فهمیم که طراحی رابطه مون اشتباه بوده؟ وقتایی که پشیمون میشیم. وقتایی که ناراحت می شیم. وقتایی که عذاب می کشیم. وقتایی که خوش نیستیم. وقتایی که با خودمون میگیم کاش اینجوری نبود.
کافیه که برگردیم به اون و بینیم که آیا اصول رو رعایت کردیم یا نه.
یه رابطه داریم. برای این رابطه اول باید FR یا FRهایی تعیین کرد.
FR می تونه گزینه های مختلفی باشه. تنها نبودن. شاد بودن. ازدواج. ارتقای تحصیلی. پیشرفت کاری. رابطه جنسی. فعالیت سیاسی. همدست داشتن و غیره.
معمول اینه که یه FR اصلی تعیین میشه و بعد به زیر مجموعه FR ها طبقه بندیش می کنیم.
فرض می کنیم که FR اصلی ما ازدواج ِ. دو تا ادم همدیگه رو دیدن و یک دل نه صد دل عاشق شدن! و حالا تصمیم میگیرن که با هم ازدواج کنن. حالا برای رسیدن به این هدف اصلی ما نیاز به یه DP داریم. ساده ترین DP که به نظر میرسه اینه که این دو نفر بقیه رو در جریان بزارن و بعد از یه سری مراحل شناسنامه به دست برن یه محضر و با هم ازدواج کنن. برای این DP یه سری محدودیتها وجود دارد. نظر خانواده و اطرافیان. پول. یه جا برای زندگی. وسایل زندگی و ... . این محدودیتها باید برطرف بشن که اون DP اجرا بشه و FR ما رو تامین کنه. پس با برطرف شدن یه سری محدودیتها به هدف می رسیم.
اما آیا این یه طراحی موفق ِ؟ علما میگن نه. اون هدف ما یه سری پیش زمینه ها می خواد که باید اجرا بشن. یکی از مهمترین عناصر شناخت ِ. پس ما باید برای رسیدن به FR اصلیمون یه سری مراحل رو طی کنیم.
پس ما میایم یه FR دیگه تعیین می کنیم که رسیدن به شناخته. برای این FR جدید مجبوریم DP های جدیدی تعیین کنیم. گفتگو، بررسی گذشته، آشنایی با طرز فکر و اینجور چیزا. برای رسیدن به این DP ها یه سری محدودیتهای جدید داریم. فاصله، وقت، کار و غیره ... ( بدیهه 2 میگه که تو باید سعی کنی که DP هات رو هم کمینه کنی. مثلا شما یه FR دارین که تحصیل ِ. حالا اگه اون رشته ی مناسب و مورد علاقه تون جایی باشه که فرد مورد علاقه هم هست. شما با DP رفتن به اون مکان تحصیلی، هم FR درس خوندن رو برآورده کردینف هم اینکه به شناخت از اون فرد نزدیک تر شدین)
این وسط طراح باید خلاقیت هم به خرج بده. مثلا ادما در شرایط عادی همه شون خوبن. تو شرایط سخته که میشه شناختشون. در شرایط عادی همه همدیگه رو دوست دارن، واسه هم میمیرن، خیلی کارا انجام میدن و ... حالا فرض کنیم یه شرایط ویژه بوجود بیاد. تو شرایط ویژه می تونن از هم متنفر بشن، همدیگه رو حذف کنن، برای همدیگه کاری انجام ندن، بی احترامی کنن و ... می تونن این کارها رو هم نکنن. یه ادم خلاق می تونه توی اون پروسه ی رسیدن به FR ِ شناخت این شرایط ویژه رو محک بزنه. DP ها شو از این مسیر بگذرونه.
اما نکته ایکه معمولا فراموش میشه اینه که این FR جدید رو مستقل نمی کنیم. یعنی FR ازدواج منوط به این شناخت نمیشه. (همکاری بدون شناخت، ارتقای تحصیلی بدون شناخت و حتی رابطه جنسی بدون شناخت!) .... وقتی ما نتونیم FR شناخت رو برآورده کنیم، بدیهه میگه که نباید ازدواج کنی. آدما این کار رو نمی کنن. به بهانه های گوناگون میرن سراغ هدف بعدی.... ( من دوسش دارم پس ازدواج می کنیم، درسش خوبه، پس با هم درس می خونیم، آدم پرتلاشیه پس با هم کار می کنیم، دو تا جنس مخالفیم پس میریم سراغ رابطه جنسی و ...) ... این دوست داشتن و پرتلاش بودن و درس خوندنه اونقدر بزرگ میشه که بقیه چیزا رو تحت تاثیر قرار میده و ما اصلا FR نادیده گرفته شده رو فراموش می کنیم.

حالا این FR ها همینطور به زیر شاخه های گوناگون تقسیم میشن. در مورد درس و کار و رابطه و آدما و حتی غذا خوردن. و ما همیشه اشتباهاتمون رو تکرار می کنیم. چون انتظار داریم که از این به بعد فن خواهیم زد و خلاقیت به خرج می دیم و غیره.

من یه سری طراحی های اشتباه انجام دادم. حالا اونقدر دور و برم شلوغه و مدام برای کارای مختلف دست به طراحی می زنم که اون طرح اشتباها رو فراموش می کنم. هر از چند گاهی رد هاش رو میبینم و ناراحت می شم. عذاب. غم، نا آرومی یا هر چیزی. اون وقته که یادش می افتم. ضعف خودم تو طراحی رو می بینم. ضرباتی که خوردم. ضرباتی که زدم. اشتباهاتی که معمولا جبران ناپذیر ِ و چیزی که بیش از حد ادم رو داغون می کنه اینه که روی یه طرح مدتها کار کردی، وقت گذاشتی، خوش گذشته، در گیر شدی، از کارت لذت بردی و غیره ... حالا می بینی که به واسطه ی اشتباه کردن هیچ اثری از اتو توی اون طرح وجود نداره. انگار که دو سال هیچی. مگه نه اینکه توی مدت پروسه همه چی خوب بوده. پس چرا حالا همش انکار میشه، یا قلب میشه یا بد جلوه داده میشه. درسته که تو اشتباه کردی و گند زدی و مستحق تقدیر نیستی. اما این طراحی مال تو نبوده، مال یه تیم بوده که بقیه اعضا تیم هم متوجه این اشتباهه نشده بودن. حالا اونا همه زدن زیرش و رفتن. نمیان بگن که چی به چیه و کی به کیه. چرا طرح خراب شده و چرا تو اشتباه کردی و چرا .. فقط اون طرحه انکار میشه.
همین انکار کمک می کنه به فراموش کردن.
یه وقت هست، مثل پویا همون اول طرحش به بن بست رسید. خیلی راحت با چیدن چهار تا چاقو و گفتن اینکه این خلا عاطفیه منه، بروز داد که خوب این طرح بوده و نشده، اما شما هنوز همون همکارا و دوستای قبل از طرحین. طرح رو انکار نکرد. غزال رو نادیده نگرفت.
یا یکی هست مثل پاشا، اگه طرحش عملی نشده، همچنان روش کار میکنه و امیدواره. این وسط هم هیچی براش از بین نرفته. اما یکی طرحش رو انکار می کنه. یکی بر می گرده به طرح قبلی و یکی هم مثل من ِ اسکل اون رو فراموش می کنه. هر از چند گاهی یه ردپاهایی می بینه و اذیت میشه و همین. بدون اینکه اصول رو اجرا کنه میره دنبال خلاقیت و اینکه کلی طرح میزنه بلکه یکیش گرفت.

یه چیز خوبی که میتونی بهش امید داشته باشی اینه که اگه دیگران فراموش کنن تو فراموش نکنی. و بعد تو یه وضعیت سیال، بتونی اصول رو پیاده کنی و از اون سیالیت به بهترین شکل برای خلاقیتت استفاده کنی. اینجوری می تونی که ایدوار باشی یه طراح خوب بشی. یه طراح در حد دُن کیشوت.

No comments: