June 7, 2006

از وقتی که یه سری کتابا از تو کمد در بسته اومدن تو قفسه ی باز و کنار دست قرار گرفتن، خیلی خوب میشه باهاشون ارتباط برقرار کرد
میشینم رو تشکچه و به کتابا نگاه می کنم ... کتابای کامو ... بیگانه، طاعون، سقوط، کالیگولا، پشت و رو، افسانه سیزیف، انسان طاغی ... تهوع سارتر ...1984، قلعه حیوانات ... فراتر از بودن، غیر منتظره، همه گرفتارند ... تمدن، بار دیگر شهری که دوست می داشتم، صید قزل آلا در آمریکا، صحیفه سجادیه، فاوست، یک شاخه گل برای امیلی .... سلینجر کنار زویا پیرزاد ... صمد بهرنگی با صادق هدایت ... کتاب جیبی های پائولو کوئلیو تو بغل خداوند الموت ... فروغ و اخوان و سهراب و نیما و حافظ و سعدی و خیام و مولانا و اوووووووووووه
....
کتابای جدید کاملا بی استفاده موندن، کتابای قدیمی رو بر می دارم و می خونم ... خوشحالم که گوشه های صفحه هایی که دوست داشتم رو تا زدم تا جاشون معلوم بمونه ...
....
همه گرفتارند:
همه گرفتارند. همه، همه جا، همه وقت گرفتارند و همه فقط یک گرفتاری دارند. آقای لوسین توسط همسرش تسخیر شده است. آقای گومز تمام ذهنش گرفتار مادرش است. خانم کارل فقط به کارش فکر می کند. ممکن نیست ادم بتواند دوکار را با هم انجام دهد. جای افسوس است ولی خوب، اینطوری است.
...
باری این است اتفاقی که وقتی همه گرفتارند می افتد: یک قتل
...

بیخیال. کتاب رو میزارم کنار و حس می کنم که ... حس می کنم. خوب من همیشه حس می کنم .. میدونی؟ حس می کنم که باید این کار رو انجام بدی. حس می کنم که اشتباهه ... حس می کنم ... فکر نمی کنم. چرا این کار رو کردی؟ خوب حس کردم که کار درستیه. یه حس خوبی داشت. حسش نبود اصلا.
...
گاهی هم فکر کن پسر
....
یه عالمه از کتابا جاشون خالیه ... میشه برشون گردونین
...
می تونم ساعتها تنها بشینم و با کتابا و محیط خوش باشم
نمی دونم که این موهبت ِ یا مشکل
دوست دارم ادما باشن و وسط اونا، تو تنهایی وسط اونا، بشینم و این کتابا رو بخونم
فکر کنم اگه آدمی وجود نداشت، دیگه اون تنهایی هم مزه نمی داد
...
من می تونم وسط همه آدما به تنهایی زندگی کنم
به شرطی که آدما زندگیشون رو نیارن وسط تنهایی من
...
دلم می خواد بشینم پشت ماشین و با سرعت 218 تا برم
دلم می خواد وقتی رسیدم به این سرعت از عقربه سرعت شمار عکس بگیرم
خوب دلم می خواد
شایدم می خوام با این کار تظاهر کنم
در هر صورت دلم می خواد
....
تو اتوبان اصفهان 183 تا رفتم
ولی از این بیشتر نرفتم تا حالا
با اون پراید ِ هم 160 تا رفتم
...
اونجاییش رو دوست دارم که فرمون به شدت شروع می کنه به لرزیدن و تو مطمئن میشی که با کوچکترین اشتباه یا انحراف یا دست انداز ماشین از کنترلت خارج میشه و فاتحه
تنها ترسیه که هیجان و انرژی داره
...
در مورد ماشین و سرعت و اینا
حس می کنم که باحال باشه
فکر رو نمیدونم
همین الان هم حسش نیست که فکر کنم
...
فکر کن!
حسش نیست که فکر کنم
هیچ وقت نیست
...
دودر
...
دلم یه مانیتور درست و حسابی می خواد
ال سی دی ترجیحا
...
ساعت 12 گذشته و آرین زنگ میزنه
میگه که فکر کردم خوابی
بیدار ِ بیدارم
...
وقتی کم می خوابم یاد صد سال تنهایی می افتم
وقتی بیخوابی اومده بود و همه نمی تونستن بخوابن
اول خوشحال شدن چون می تونستن به کاراشون برسن
اما بعد شروع کردن به فراموش کردن همه چیز
....
حتی با اینکه خوب می خوابم
بازم خیلی چیزا رو فراموش می کنم
چیزایی که خیلی از قندون و مسواک مهمترن
...
فکر کنم قبلا هم گفتم
اسمش هست
Pathetic Oblivion
....
یه عدد می گم
مثلا 12
از راست و بالا
میشمارم و میرسم به کتاب <گزیده مقامات حمیدی>
خوب همیشه هم شانس با ادم یار نیست
یه صفحه همینجوری باز می کنم
المقامه فی الوعظ
حکایت کرد مرا دوستی که در سفر یار موافق بود و در حضر جار ملاصق که وقتی او اوقات به حکم ضیق بال و اختلال حال از مسقط الهام و مثبت الاقدام، قصد ارتحال و رای انتقال کردم.
شعر:
الحر لا یرضی بذله نفسه .... و بما یوخر یومه من امسه
....
گفتم که همیشه هم شانس با ادم یار نیست
می خوام کتاب رو ببندم که چشمم می خوره به صفحه اولش
اهدایی مدرسه سلمان فارس
به دانش اموز دن کیشوت (سوم 2)
به مناسبت مسابقات قصه نویسی
سال تحصیلی 1374-75
.......
با اینکه خوب می خوابم اما خیلی چیزا رو فراموش کردم
اصلا چیزی در مورد مسابقات قصه نویسی و راهنمایی یادم نمی آد
....
مهم نیست
...
یه عدد دیگه و یه کتاب دیگه
افسانه سیزیف:
اگر دوست داشتن کافی بود همه چیز بسیار آسان می نمود.
هر چه بیشتر دوست بداریم پایه های پوچ محکم تر می شود.
این نبود عشق نیست که سبب می شود دون ژوان زن باره شود.
خنده اور است اگر او را یکی از پویندگان عشق ناب بدانیم.
او همه زنان را به یک اندازه و با تمام وجود دوست می دارد
و بنابر این ناگزیر به تکرار است
.....
اگر استاو روگین باور کند
باور نمی کند که باور کرده است
اگر باور نکند
باور نمی کند که باور نکرده است
....
تفکر فازی
فیثاغورث و اصل عدم قطعیت
...
یه بادوم هندی میزارم تو دهنم
حالا باید دوباره برم مسواک بزنم
خوابم میاد
اگه نخوابم همه چیو فراموش می کنم
نه
فکر نمی کنم
حس می کنم
...
All night long

That's it

No comments: