June 2, 2006

یعنی این مجید سی دی هاش و انتخاباش خداست. یه جیزای عجیب و غریبی داره که تو دکون هیچ بقالیپیدا نمیشه. و از همه باحالتر، چیدن این اهنگا و سبکهاشون کنار همه.
دیشب 5 تا سی دی از تو ماشین اورده که سی دی اول این فولدر های رو داره
خاک، M2 ، مهرداد کاظمی، ماهان، مسعود، محسن دنیایی، امید عراقی، پویان عسگری، یاسن، رضا پور رضوی ، System of a down
سی دی دومی:
جواد & رضا، کیارش، لیدا، محسن یگانه، محمد زارع، نیو فولدر! ، سلکشن، آرمین، دی جی شروین، افشین توتون چی، Gigi- dagostino
می گم به نظرت تو هر سی دی یه فولدرش خیلی نامانوس نیست؟
میگه: واژه ها رو رها کن ... حالش رو ببر.



دکوراسیون اتاق عوض شده در حد خدا
سه قسمت
فیرست: یه فضای ده متر مربعی که توش فقط یه میز ِ با یه صندلی و یه چراغ مطالعه و چند تیکه قلم و کاغ
دُیُم یه فضای هفت هشت متری متشکل از تخت و میز کامپیوتر و یه دکور و کلی جهیزات، این فضا کاما بسته ست و میز و دکور و تخت اونو از بقیه اتاق جدا کرده
سوم: یه فضای هشت متری که از پشت میز کامپیوتر شروع میشه و با دو تا دیوار و یه مبل از بقیه جاها جدا میشه.. این فضا شامل دو عدد تشکچه ست که یه میز کوچک 25 در 40 با ارتفاع 15 سانتیمتر بینشون قرار گرفته. اون طرف تر هم چهار تا قفسه پر کتابه.
بعد جریان اینه که قسما میز کامپیوتر رو روشن می کنی و نورش یه نموره اون طرف رو خیلی رمانتیک روشن می کنه. بعد میشینی رو تشکچه و دستت رو دراز میکنی و هر کتابی که بخوای بر می داری و با آرامش می شینی به خودن. اروم ِ آروم. جدای جدا.
ابتدای امر! که اتاق این شکلی شده بود، واسه خودم چایی می ریختم و بعد اعضای خونه رو یکی یکی دعوت می کردم که بیان تشک روبروی بشینن و با هم چایی بخوریم. همه یه نگاهی می کردن و می رفتن.
اما ... اما!
ساعت دوازده شب شده. من رو تشک اولیم، مادر روی تشک دومی، ابوی روی مبل و میچی هم رو تخت. دو ساعته که براشون انواع و اقسام فال رو گرفتم. کلی چیز خوندم، حرف زدیم و هنوز محل رو ترکنمی کنن.
می گم که خوب ساعت 12 شده و دیگه کم کم باید این محفل انس خانوادگی تعطیل شه، چون من کار دارم. ابوی می فرمایند که شما کارت رو انجام بده، ما راحتیم.
ساعت دوازده و نیم همه رو به زور بیرون می کنم و می بینم که چقدر راحت میشه با خانواده ارتباط برقرار کرد. اونم با دو تا تشکچه و چند تا کتاب!


Gawky یعنی پخمه


نشستم روی تشچکه و کتاب می خونم و چای می خورم. میچی کیم به دست وارد شده و میاد میشینه روی تشکچه ی جلویی. میگم اووووووی اینجا جای چایی خوردنه، جای بستنی خوردن نیست. میگه بیخیال و جون ما و این حرفا. میگم باشه، حالا یه گاز میدی؟ .. بستنی ش رو میاره جلو و یه گاز می زنم و بلند براش کتاب می خونم ... یه پاراگراف می خونم و میگم: یه گاز میدی؟ ... بستنی ش رو میاره جلو و یه گاز می زنم ... باز براش می خونم و دوباره می گم: یه گاز میدی؟ ... بستنی ش رو میاره جلو و یه گاز می زنم ... هنوز براش دو صفحه نخوندم که بلند میشه و میره. دم در اتاق که می رسه می گم کجاااااا؟ درحالیکه به چوب بستنی تو دستش نگاه می کنه، میگه: اونجا جای چایی خوردنه!

No comments: