سلاااام ... خوب ما داریم میریم دنبال مامان. الان واکمن قشنگ روی جلو داشبورد. جای سرعت شمار، حالا بردمش روبروی دور موتور تا صدا رو خوب بگیره و می خوایم در مورد ... در مورد تعهد صحبت کنیم. ادامه ی حرفای دیشب و اینکه آقا! داداش ِ من! تعهد یه چیز خوبیه. خوب؟ ولی تعریفش نادرسته ... آدم ... نه! ... تعهد چیز خوبی نیست! چون من نمی خوام تعهد داشته باشم. تعهد یه فشار ِ مضاعف ِ .. یه فشار ِ .. همین! یه چیزی که همش به تو میگه: تو تو تو باید باید باید این کار رو انجام بدی. تو باید تعهد داشته باشی اینجوری باشی اونجوری باشی بلاب بلاب بلاب برو کنار داداش .. و من نمی خوام تعهد داشته باشم. می خوام هر زمان اراده کنم مسیرم رو عوض کنم ... ولی یه چیزایی هست که ناخودآگاه تو بهشون تعه ... یعنی ... مممم .. ببین نمیشه واژه ی تعهد رو استفاده کرد مثلا ... چقدر گرمه اگه شیشه رو بدم پایین صدا چیز میشه .... خوب می تونیم اینجوری بحث رو شروع کنیم که ... الان این پرایده میرفت تو شکم پیکانه ... اینجوری باید بحث کرد در موردش که تعهد .. ببین مسعود سعی کن اروم باشی و با دنده خوب برخورد کنی و خیلی آروم به این قضیه فکر کنی و یه نظر بیشتر نداشته باشی ... البته من تعهدی هم ندارم که فقط یه نظر در مورد تعهد داشته باشم.. اقا، داداش ِ من، من میگم که باید جوری زندگی کرد که هر زمان اراده کنی بتونی عوض شی. خودت رو عوض کنی، کارت رو عوض کنی زندگی ت رو عوض کنی همه چی رو عوض کنی و وقتی که این حس ِ باشه که من هر زمان که اراده کنم می تونم بچرخم ... با راهنما البته .. یه راحتی ِ خیلی خاصی بهت میده ... خوب مثال بزن ... من تو یه رابطه م و نمی خوام اسیرش باشم و هر وقت بخوام بتونم شکل رابطه م رو عوض کنم، بهبودش بدم، کمش کنم، زیادش کنم، بالاش کنم، پایینش کنم . کاملا تو این قضیه مختارم و به هیچ عالم و ادمی هم ربط نداره. اون وقت این رابطه برا من میشه یه رابطه ی دوست داشتنی. برای چی؟ برای اینکه من توش یه نقش خلاقانه دارم و نه تعهد. بحث تعهد میاد جلوی این خلاقیت رو میگیره ...
آقا تو روزنامه نگاری ... نه روزنامه نگار نه. تو نویسنده ای و مخت کار می کنه و هر روز چیزای جدید و باحال و تکون دهنده و شگفت انگیز می نویسی و کلی همه باهاش حال می کنن که اااااااایوی ایول ... من مجبورم پنجره رو بدم پایین چون خیلی گرمه... ببخشین... همه میگن ااا ایول عجب چیز باحال ِ توپی نوشتی. ولی حالا تو میشی یه روزنامه نگار و مجبوری هر روز ساعت مثلا هشت شب یه مطلب تحویل بدی به مدیر مسئولت، سردبیرت. حالا اومد و یه روز مطلب نوشتنت نگرفت، ولی تعهد داری که هر روز این مطلب رو بنویسی. و این موضوع چقدر کیفیت کارت رو میاره پایین. اصلا دیگه از نوشتنت مثل سابق لذت نمیبری. بجای اینکه نوشته مال تو باشه تو میشی مال نوشته. بر وزن فرشته. برای چی؟ برای اینکه تو از رو اجبار نوشتی نه از روی خلاقیت نه از روی چیزی که تو ذهن تو هست.ممکنه تو یه ماه بتونی هر روز اون مطلب رو برسونی و این تعهده مانع کار تو نشه، اما بالاخره یه روز میرسه که تومیگی، برو آقا من می خوام تعطیل کنم. اصلا یعنی چه ساعت 8 شب ، میخوام ساعت دوازده شب بنویسم، اصلا نمی خوام در مورد مطالب روزمره با قالبهای مشخص بنویسم می خوام امروز یه موضوع خاص رو بنویسم با کلی کلمه های عجیب و غریب که این خط قرمزا نمی زارن. این محدودیت شاید شاید شاید ... البته خوب تا حدودی خلاقیت ایجاد می کنه ... اما می تونه خلاقیت رو هم بکشه. خفه ت می کنه .. پس چی؟ ... اُه این میکروفونش از اون ور شد ... پس چی؟ پس آدم میره دنبال اینکه هیچ تعهدی نداشته باشه. سعی می کنی خودت رو از قید تعهدها و اون چیزایی که همش باید خودت رو بهشون وصل کنی جدا کنه. جدا کردنش درد داره آقا درد داره. حالا یا واسه من درد داره. یا برای طرف مقابلم درد داره یا اصلا پذیرفته نیست. اقا من از اینکه این بی تعهد بودن رو بقیه نمی تونن تحمل کنن دردم میاد. ولی، ولی اینکه تعهد داشته باشم دردش بیشتره. بنابراین من این بی تعهدی رو به دیدگاه دردآور دیگران در مورد بیتعهدی خودم ترجیح می دم. So من نمی خوام تعهدی داشته باشم.
از طرفی ادم مجبور ی یه جاهایی تعهد داشته باشه. یه کار رو قبول می کنی. کارفرما بهت پول می ده برای انجام ان کار. یه تایمی رو مشخص می کنین و تو متعهد میشی که تو اون بازه اون کار رو انجام بدی تا پولت رو بگیری. این یه تعهد کوچولویه برای یه بازه زمانی کوچولو. مثلا من یه هفته میرم سر کلاس. هر روز از ساعت 7 صبح تا 4 بعدازظهر درس میدم و آخر هفته هم میرم و حقوقم رو میگیرم. خوب من فقط برای این یه هفته متعهد شدم. اینو میشه تحمل کرد خداوکیلی. اما اینکه بیام و بگم از این به بعد سی سال میشم معلم هر روز میرم دم مدرسه از ساعت 7 صبح تا دوازده و به بچه ها درس می دم. این چیه خوب؟ اومد و دو سال بعد دلت خواست نجار بشی. چی میگی ؟خب؟ چرا همچین تعهدی بدی؟ البته اون تعهده نمی تونه خیلی مانع انجام کارت بشه. مثلا میری استعفا میدی و میری دم دکون ی نجاریت. اما خیلیا هستن که به خاطر تضمینی که اون تعهده میده، به خاطر حقوق ماهیانه ی ثابت به خاطر اون رابطه ... چقدر بده که این پیچید جلوی من ... و بخاطر اینجور چیزا، اون تعهد مانع رسیدن به خواسته هاشون میشه. اصلا باید برای شکستن تعهد جریمه داد. پس چی؟ پس ما سعی می کنیم که تعهد ندیم. چون وقتی تعهد نمی دیم، خیلی راحت تر change میشیم برادر ِ من. چرا ترمز نمیگیره. خیلی راحت تر می شه عوض شد. خیلی راحت تر می تونی چیزای جدید رو امتحان کنی، چیزای جدید تری که افق خیلی گسترده ای دارن برای تو. پس تعهد چیز خوبی نیست کلاً
... حالا بحث ما چیه؟ این تعهده از کجا اومد اصلا؟ ... ببین من که الان صدام رو میارم پایین بخاطر اینه که من میترسم که مردم منو فیلم کنن چرا؟ چونکه الان تو ترافیکم و همه ی ماشینا بغل دست منن و من دارم داد میزنم که آی! تعهد فلان و بیسار تا صدام خوب ضبط بشه، درحالیکه ماشین بغلی نمی فهمه که من چرا داد می زنم و احتمالا با خودش میگه که من اسکلم، در حالیکه اصلا برای من مهم نیست که اون چی فکر می کنه و من هیچ تعهدی نسبت به فکرای دیگران ندارم.
داشتم در مورد این صحبت می کردم که این مشکل تعهده از کجا اومده؟ آقا ما داریم یه بازی میسازیم، یه خونه می خوایم بسازیم ... یه ایده ی کاملا خام داریم... ببخشین که من پیچیدم جلوی شما ... این یه ایده ی کاملا خام ِدر مورد خلق یه دنیای بی تعهد. یعنی ما می خوایم خدا بشیم و یه دنیای دیگه واسه خودمون بسازیم. حالا مساله اینه که خوب! تو که این دنیای بی تعهد رو ساختی، باید به اون دنیای بی تعهدت تعهد داشته باشی یا نداشته باشی؟ ما که عمرا نداریم و حالا که ما مثلا 4 تا خدا ها ... ایول عجب لایی کشید ... من ترجیح میدم که تعهد داشته باشیم اما این همه چی رو نقض می کنه که ما به بی تعهدی مون متعهد باشیم. شاید یک سال دیگه من به این نتیجه رسیدم که تعهد چیز خیلی خوبیه و من باید تعهد داشته باشم. مثلا بحث ازدواج. یک زندگی و رابطه ی دونفره. من ترجیح میدم که به اون متعهد ... نه من ترجیح نمی دم که به اون رابطه متعهد باشم. خوب؟ اما یه رابطه تا زمانیکه جذاب ِ منو تو خودش نگه می داره و به محض ِ اینکه جذابیتش رو از دست بده، هیچ توجیهی نیست که من تو اون دایره بمونم برای اینکه من تعهدی ندارم نسبت به اون دایره و اگه تعهد بدم یعنی که کار احمقانه ای کردم. یعنی که اقا من تعهد میدم که تو زندگی اگه بهم خوش نگذشت به این خوش نگذشتنه ادامه بدم ... البته! البته این مانع از این نمیشه که ادم سعی نکنه ... وقتی یه رابطه جذابیتش رو از دست میده تو سعی میکنی که جذابیت رو به اون رابطه اضافه کنی ... ببین من وقتی وارد یه رابطه میشم، خوب بخاطر جذابیتش وارد شدم دیگه، مگه غیر از اینه؟ خوب حالا بعد یه سال بعد یه هفته بعد یه روز بعد دو سال بعد پنج روز اینا چرا این رابطه جذابیتش رو از دست داده؟ it depends on me و اون طرف دیگه ی قضیه. ادم عقل داره شعور داره، خداوند متعال به من شعور اعطا کرده و با استفاده از اون میشینم و تصمیم میگیرم ... میگم که خوب پسرم تو که رابطه ت بد شده چرا بد شده؟
یه موقع هست .. مثل همین کامیون ِ جلویی بارش خالی شده. تو یه رابطه هم هر چی که بوده گرفتی و دادی و تموم شده. دیگه هیچ باری توش نیست و نه من و نه طرف مقابلم میلی به برداشتن بیل و پر کردن دوباره با چیزای جدید نداریم. اصلا این رابطه پتانسیل لازم رو نداره. خوب این تموم میشه و از اونجایی که هیچ تعهدی هم نبوده با فراغ بال و خوشحالی تموم میشه و دم هر دومون هم گرم.. اما یه کامیونی هست که این پتانسیل رو داره. ادما بر اساس اشتباه، طرز تفکر نادرست حس بد تو یه برهه زمانی تحت فشار بودن و مسائل جانبی دیگه ، چون ما زندگیمون یک بعدی که نیست هزار تا درگیری در یک زمان داریم و قاطی پاتی اینا، بعد باید در اونمورد تصمیم بگیریم. خوب؟ مثلا، مثلا من توی یک رابطه م. یه رابطه ی خیلی ردیف و فلان و بیسار. حالا به خاطر امتحانا، بخاطر کار، بخاطر بی پولی، فشار خانواده اینور اونور بالا پایین تصادف مصادف اینا اون رابطه ناخوداگاه تحت تاثیر قرار میگیره. براچی؟ چون من ادم کاملی نیستم. اونقدر کامل نیستم که بتونم همهچیو از هم جدا کنم و به حساب همدیگه ننویسم. بنابراین من باید سعی کنم که ... این زبون بسته چرا اینقدر صدا میده؟ ... سعی کنم که آقا داداش من تو اون رابطه ت رو اگه یه وقت رسیدی به اونجایی که خوب دیدی مثل قبل خوش نمیگذره شاید تقصیر ِ تو ِ شاید تقصیره طرف مقابلته. می تونی برگردی و اینو بازسازی کنی. ادمیزادی دیگه. اشتباه کردی... برو کنار آبجی ... و این اشتباهت رو دوباره برمیگردونی تصحیحش می کنی. می خوام همین کار رو بکنم. می فهمی. و من هیچ تعهدی ندارم که اونو باز سازی کنم ها. نه به خاطر تعهد نیست. به خاطر پوئن های مثبتیه که داره. این جهانی هم که ما میسازیم اگه یه جهان جذاب و پرانرژی ردیفی باشه خوب ما هیچ وقت نسبت به اون بی تعهد .. بی تعهد نه .. منظورم اینه که دنیامون رو ترک نخواهیم کرد. ضمن اینکه مجبور به موندن هم نیستیم. میفهمی ... اه ... پس ما باید اون بازی رو اونقدر اسکنت کنیم که این بحث تعهد ازش بکشه کنار. اقا این بازی اونقدر خوب هست که من توش هستم. و بهتر از اون هم فعلا سراغ ندارم که بخوام ترکش کنم. البته یه سری چیزای جذاب هم هستن که چون خیلی جذابن دافعه ایجاد می کنن. بالاخره جذابیت زیاد هم می تونه خسته کننده باشه.
میدونی باید یه دنیا بسازی همونی که می خوای. وقتی ادم همونی که می خواد رو داره چرا باید ازش ببره؟ ادم وقتی از یه چیزی میبره .. هاااا ایول عجب نتیجه ی باحالی ... ببین! من چرا مثلا از یه رابطه میبرم؟ چون اون رابطه دیگه اونی که من می خوام نیست. درسته؟ ها؟ ایول. حالا اون جهای که من می سازم دقیقا همونی باشه که من می خوام.. ضمن اینکه بدونه که خواسته های من تغییر میکنه. امروزش با فردا فرق می کنه. پس جهان منم امروزش با فرداش فرق می کنه و مطابق خواسته ی من میشه. اگه این جهان قابلیت تغییرات انی رو طبق خواسته ی من داشته باشه من عمرا اون رو ترک نمی کنم و هیچ تعهدی هم بهش ندارم. صرفا به خاطر خواستنم توش می مونم و این نکته ای بود که من الان از اینکه بهش رسیدم خیلی لذت بردم و تعجب می کنم که چرا چیز به این سادگی رو نمی دونستم تا حالا .. اِ چرا مامان دم در واستاده؟
March 23, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment