March 27, 2006

اگه " پدی کثیفه " خیلی مهربونه، بجاش پسر دایی ش خیلی بچه ردیفیه
اسمش هم شد " تدی ردیفه "


دارم تو "من ِ 85" می نویسم تا یادم بمونه
هر روز یه چیزی میره تو مغز و همون رو مینویسم
می نویسم تا دیگه یادم نره
هرچند یه روزمیرسه که یادم بره بنویسم
یا یادم میره که بخونم تا یادم بیاد
یا اصلا یادم میره که خوب جریان این جمله هه چی بوده؟
اینام مال 6 روزه اول:
1- بازی چهار نفره
2- دلم می خواد شایعه نباشم
3- حالا بیا اینجا ... بیا اینجا ... بیا اینجا ... اونجا نه
4- شایدم داریم وانمود می کنیم گول خوردیم و نمی خوایم قبول کنیم که انتخاب خودمونه
5- وقتی شروع کردی به جفتک انداختن
6-خوب تو واقعا چی می خوای؟



هاها ... 00:00 ... چه انرژیی!



فرهاد ... شیراز ... حافظیه ... نیت ... و فال ِ من:
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
... حالتی رفت که محراب به فریاد امد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
... کان تحمل که تو دیدی همه بر باد امد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
... موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم... شادی اورد گل و باد صبا شاد آمد


پسرم! تو که روزی یک لیتر دوغ می خوری
کاملا طبیعیه که اینقدر خوابت بیاد
So اصلا خودش رو ناراحت نکن
...
اینو الان کشف کردم


راستش من اصلا نفهمیدم که چی شد ... ولی من اون خونه و خدا و بازی و آدما رو می خوام
دلیلش هم هر چند مهمه
اما فعلا مشخص نیست
بنابراین تا اطلاع ثانوی بزارین خوش باشم


بارالها کمی به ما جنبه ی عملی بیفزا ... آمین!

No comments: