March 7, 2006

داریم میریم بیرجند
و نمیدونیم که کی برمیگردیم
با ماشین هم نمیریم ... با اتوبوس میریم
منم و کوله پشتیم و موبایلم و یه واکمن! .. مهران هم هست
امیدوارم که تا شنبه برگردیم
من 2500 تومن پول دارم ... مهران رو نمی دونم
فکر کنم که خیلی خوش بگذره ...



بابا میگه که میری بیرجند چیکار؟
براش توضیح میدم
میگه که کار مزخرفیه و اونجا به درد نمی خوره و باید بیای مشهد کار کنی
میگم که سرمایه ندارم و مشهد هم تسهیلات نمی دن
میگه که ...
میگم و میگه و میگم و میگه ...
میگم خوب اگه خیلی نگرانین، با من بیاین بریم ببینیم چه خبره ...
میگه که کار داره، ضمن اینکه از نظر اقتصادی صرف نداره که این راه رو با ماشین بیاد


علی میگه که توی کیش می خواد سرمایه گذاری کنه و مجتمع بسازه
میگم بابا خیلی پول می خواد .. میدونی زمین چنده اونجا؟
میگه متری 600 ، 700 تومن بیشتر نیست و از نظر سرمایه مشکل نداره و تا 500، 600 تومن راحت می تونه از پدرش بگیره ...
علی رو خیلی دوست دارم ... اما از اینکه زندگیش زیادی معمولیه دلم میگیره


نمیدونم کجا خوندم ... خوندم که وقتی در مورد عشق و دوستی حرف بزنیم، همه چیز جادوش رو از دست میده و صرفا به یه سری قواعد تبدیل میشه ... نویسنده ش آدم خوبی بود فکر کنم ... ولی به شدت هرچه تمامتر مزخرف گفته ... وقتی در مورد همه ی افکار و احساساتت بتونی صحبت کنی، اون وقت دیه وقتی صرف شک و دودلی نمی مونه ... بزرگترین مشکلی که دارم، وقتیه که صرف پیدا کردن اشتباهات احتمالیم در روابطم میدم ... اشتباهاتی که خودم کاملا ازشون بیخبرمف اما رفتار فرد مقابلم منو به شک میندازه
خیلی راحتم تو رابطه هایی که می دونم اشتباهات بهم گوشزد میشه و یه گوشه قلمبه نمیشه!


خوب، حالا باید این دسته کاغذ و این روان نویسا و دوربین (که باطری نداره) و شارژر و واکمن رو بزارم تو کوله (لباس هم نمی خواد ) و برم ...
به تو هم امیدوارم به همون اندازه ی من خوش بگذره .... وبلکه هم بیشتر

No comments: