با حسن بابل رو دیدیم
من که اصن حال نکردم ... فیلم به شدت اذیت بود و همش منتظر بودم که تموم شه
حسن هم حال نکرد
چند روز بعد داشتیم در مورد فیلمه صحبت می کردیم
و اینکه چه اسم بی ربطی داشت
یهو یاد این افتادیم که
... مردم بابل برای اینکه حال خدا رو بگیرن
شروع می کنن به ساختن یه برج خیلی خیلی خیلی بلند
به اسم برج بابل (گویا در اورشلیم)
که حال خدا رو بگیرن
خدا هم واسه همین زبانهای مختلف رو می آفرینه
اون وقت، ملت که میان شروع کنن به برج ساختن
دیگه زبون هم رو نمی فهمیدن و نمی تونن برج بسازن
...
بعد با هم به این نتیجه رسیدیم که اسم بابل هم
منظورش این بود که ملت زبون هم رو نمی فهمن
این بود که کلی با فیلمه حال کردیم!
پارک وی +16
شوخی میفرمایید
پسر نشستم عکسای تو کامپیوتر رو مرتب کردن
نوستُل شدم فطیر ها
فیاض بخش ... بزرگداشت گل آقا ... باغ حاجی
السیت 2005 ... السیت 2003 ... طرقبزا
انجمن اسلامی ... بچه های دانشگاه ... برو بچ وبلاگی
برو بچ حسن ...
یعنی برای اولین بار احساس کردم که چقدر دلم براشون تنگ شده
گفتا سر چه داری؟ کز سر خبر نداری؟ .... گفتم بر آستانت دارم سر گدایی
سیستم الان "ترنج" نامجو ِ
برای اولین بار در زندگانی گوشت پاک کردم
یا چاقوی ما خیلی کند بود
یا قصابه دیده من هر رو از بر تشخیص نمی دم
گوشت یابو داده بود
الله اعلم
آقا این کلاهی که یهودیا میزارن سرشون اسمش کیپا ست
گفته باشم (دنیای تئو!)
خوبی نیکون اینه که وقتی باهاش عکس میگیری از یک شمار میزنه تا ...
5 هزار و 14 عکس توی تقریبا 13 ماه
می کنه به عبارتی (و بلکم به حدودی) 12 عکس در روز
و این با توجه به اینکه عاقلانه گویی گوته را به عکس هم تعمیم بدیم
رکورد خوبیه
یه عکاس خوب، از چیزای معمولی عکسای خوب میگیره
یه عکاس ناخوب، از مناظر خوب عکس میگیره
اینو امروز فهمیدم
وقتی که عکسامو میدیدم
I”ll try my best
فکر کن ساعت 7 صبح تو راه پله ها، همسایه واحد بالایی رو میبینی
و بش سلام می کنی
چند پله که پایین میری
تازه دوزاریت آنتن میده که اِ اِ اِ این بنده خدا که مرده بود
بعد میفهمی که داداش دوقولوش ِ و این صوبتا
به قول کاخکی ها: اَراز کردم (و بلکه هم عَراض ... عراظ ... عراذ ... عراز ... و الی ماشالله)
با اینکه یه 17، 18 روزی از ماجرا میگذره
فکر کن داداشه تو حیات خوابیده بود
چون واحده هنوز بوی تعفن داشته
یه چیزایی هست که خیلی یه جوریه
مثلا این پسر طفلی واحد بالایی
معتاد بوده خوف ... جنازه ش هم که پیدا میشه
کنارش مشروب بوده و مواد
بعدشم می فهمن که دوستمون موقع مصرف اُور دوز کرده بوده
اون وقت باید اون کاغذ آچاری که به پشت ماشین داداشش بود رو میدیدین
جوان ناکام ... گل پرپر ... فرزند ناخلف ... متخصص مرز و بوم ...
حالا فکر کن متوفا، به علت مجرم بودن اعدام شده
بدشرایطیه
آقا تو یه ساختمان 16 طبقه مخابراتی
یه نفر پیدا نمیشد که بدونه جی پی اس چیه
حتی کسایی که تو طبقه ماهواره ثریا بودن
اجاره رو تمدید کردیم
شد ماهی 450
فکر کنم تا حدودی بدبخت بشیم
پسر داشتیم با بانک تجارت پروژه میبستیم باقلوا
به قول اخوی گاو شیرده
تو فکر لپ تاپ و اجاره یه جای بزرگتر و ماشین و اینا بودیم
که احمدی زد و مدیرعامل تجارت رفت رو هوا
جریان همون کوزه و عصا و این حرفا
هیچی دیگه
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور ... دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
(مخاطب این بیت پوله)
ایندفعه که قرارداد ببندیم، با سودش
یا توالت عمومی می سازیم
یا توالت عمومی می سازیم
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
... که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر و شورش
...
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا، نه بهرامست و نه گورش
...
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان عزت نظرها بود با مورش
بعله آقا ... بعله
بچه شهرستانی ساده دل
خوب حسن و داداشت که موهات رو کوتاه کردن، لابد بلد بودن
تو چرا دست به قیچی میزنی؟
فکر کنم تا یه ماه آینده باید با کلاه برم تو کوچه خیابون
شایدم کچل کردم ...
(دنیای تئو!)
حضرت ابراهیم اسم زنش سارا بوده و بچه دار نمی شدن گویا
بعد با هاجر ازدواج می کنه (به گفته مسلمونا) و اسمعیل به دنیا میاد
بعد یهویی، در حالیکه سارا 100 سال! داشته، اونم با ابراهیم بچه دار میشه
و اسمش رو میزارن اسحاق
نسل اسماعیل میشن مسلمونا
نسل اسحاق هم میشن یهودیا
اینکه تو عید قربان میگیم ابراهیم می خواسته اسماعیل رو قربانی کنه
یهودیا میگه که نه آقا، می خواسته اسحاق رو قربانی کنه
اونا میگن که اصن ابراهیم با هاجر (که خدمتکار ابراهیم بوده) ازدواج نکرده
و بلانسبت اسماعیل فلانه
(راست و دروغش با تئو)
June 17, 2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment