لذت می برم از لیوانی که
یک سومش یخ ِ یک سومش کف ِ و یک سومش باواریا
لذذذذذذذت ها
قبلنا فکر می کردم که دلیل ننوشتن اینه که چیزی واسه نوشتن نداری
اما حالا دیگه مطمئنم که
بزرگترین دلیل ننوشتن، حرف زدنه
وقتی یه حرفی رو به زبون میاری، دیگه نوشتنش لطفی نداره
اینم فرق می کنه که تو یه نوشته رو خودت بخونی یا اینکه برات بخونن
مثلا پایه بودم که جریان دفترچه پانداهه رو براتون تعریف کنم
ولی اگه تعریف می کردم، اون وقت نمینوشتمش
ضمن اینکه من خوب هم تعریف نمی کنم
خوب اون دفترچه پانداهه رو اختصاص دادم به نوشتن تیکه های باحال فیلما
مثلا تو فیلم Blue مامان ِ که تو آسایشگاه همش تلویزیون نگاه می کرد به دخترش گفت:
Now I have only one thing left to do
Nothing
این اسپیلبرگ هم کارش خیلی درسته ها
توی صدتا فیلم برتر ِ معنوی و امیدوارانه 5 تا از فیلماش بود:
ئی تی، برخورد نزدیک از نوع سوم، رنگ ارغوانی، فهرست شیندلر، نجات سرجوخه رایان
توی نجات سرجوخه رایان، آخرین دیالوگ فیلم رو رایان (در حالیکه کنار قبر گروهبان میلر واستاده) میگه:
ارزشش رو داشت؟
کاملا پایه ی این تک جملات پایانی ِ تکان دهنده ام!
مثلا توی 21 گرم آخر فیلم که شون پن داره میمیره، میگه که:
چند دفعه باید زندگی کنیم؟
چند دفعه باید بمیریم؟
همه میگن که ما 21 گرم از دست میدیم
خوب دقیقا لحظه مرگ ما چقدر مناسب 21 گرمه؟
چه وقت ما 21 گرم از دست میدیم؟
چقدر با اونا میریم؟
چقدر به دست میاریم؟
چقدر به دست میاریم؟
21 گرم ...
وزن 5 سکه ... وزن یک مرغ مگس خوار ... وزن یه تیکه شکلات
( و بعد در حالیکه صداش فالینگ اینتونیشن داره! ضربه نهایی رو میزنه)
How much the 21grams weight?
و البته هیچ کدوم از اینا به خدایی فیلم Memento نیست.
آخر فیلم، اول ِ فیلم ِ و آخرین دیالوگی که گفته میشه اینه:
خوب! کجا بودیم؟
حال نمی کنم با لیوانی که
توش نه کف داره، نه باواریا
حال نمی کنم با این روزای کشدار تنبل
حال نمی کنم با این شلوغیا
و حال نمی کنم با بی خیالی
ولی با خودم خیلی حال می کنم ها
خیلییییییییی
July 19, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment