سیزده به در
ترافیک
باغ! عمه
یه قل دوقل
هنوزم چهارقل م ضعیفه
هفت سنگ
(محمد و شادی باختن و من تنهام ... سیصد متر از سنگا دورم و پشت دو تا ماشین سنگر گرفتم ... سعید توپ به دست اومده اونطرف ماشینا ... مریم وسط راه ِ و مژده هم جای سنگا ... به سعید می گم استپ تا sms هام رو چک کنم ... حواسش پرت میشه و شروع ی کنم به دویدن ... تا پیش مریم منو تعقیب می کنه و بعد بیخیال میه و توپ رو میندازه برای مژده ... همه دم در ایتادن و با جیغ و دادشون مژده رو تشویق می کنن! ... توپ می خوره رو سقف ماشین مجید .. من از روی سپر می پرم اونطرف و شروع می کنم به چیدن سنگا ...)
بردن پیتزا و از اون اسم سختای ترنج
سرد شدن
قلیون
دروغ سیزده
چشم غره ی بابا
داستانای در گوش مادر
مریضی ِ بچه
نذر و نیاز
اثر نکردن
اون زمان دکتری نبوده
یک دکتر گیاهی بوده که کلی دور بوده
دو بار با قاطر بچه رو اونجا بردن
اثر نکردن
بردن پیش دعا نویس
گذاشتن بچه تو آخور اسب!
اثر کردن
سبزه گره زدن
خودآگاهی
تو
دوست داشتن
...
رانندگی
رانندگی
April 2, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)


No comments:
Post a Comment