February 19, 2006

تا ساعت 2 شب در مورد خودخواهی و مسئولیت و هیچی نشدن و وسیع و کم عمق بودن و تظاهر و ساختن راه حرف زدیم ... خیلی انرژیم های شد!

دیشب هیچی نخوابیدم .... امشب هم ... ولی اوضاع خوبه

اتاقم به کثیف ترین شکل ممکن در اومده ... ولی بوی چیزبرگر میده ... دوست دارم

اصطلاح وای چه هیجان انگیز افتاده تو دهنم ... زنگ اس ام س موبایل رو عوض کردم و جاش سوت گذاشتم ... یعنی یکی که اس ام اس میزنه صدای سوت میاد ... بعدش من بلند میگم ... وای چه هیجان انگیز! ... یعنی که می تونه باشه؟

کیش نرفتم ... کلی افسرده شدم


چند روزه که فقط forever young و reason و in the shadow گوش می دم ... یعنی در حدِ مرگ ها


فرهاد ساعت 4 صبح زنگ زده و میگه پا شو نماز!


بالاخره این پروژه ی لعنتی رو دادم و نمره ش رد شد و تمام ... داری نوشته های یک مهندس رو می خونی!

بابا و محمد رفتن تهران ... با پراید ِ رفتن ... احتمالا یه هفته ای بر می گردن ... وقع رفتن بابا دو تومن گذاشته روی میز که پول داشته باشیم! ... من 50 تومن بیشتر تو حسابم نداشتم ... این پروژه کلی خرج رو دستم گذاشت ... یه روز هم هادی زنگ زد که دارم میام مشهد و می خوام ببینمت ... یه پونزده تومن هم خرج اونجا شد ... حالا تو حسابم فقط پنج تومن ِ ... این ماشینه هم بنزین ندارشت هیچی ... دو تومن رو برداشتم و رفتم بنزین زدم ... با خودم گفتم، اونقدر کم بیرون میرم که تا آخر هفته بکشونمش ... اکیر زنگ زد که از دانشگاه برم پیشش و یه نسفخ پروژه ش رو بدم ... نیما زنگ زد که می خواد بره بیرون و با هم بریم ... امیر گفتش که ... خوب دیگه، بنزین هم نداریم ...


یه باکس سی دی خریدم و دادم محمد تا برام همش رو فیلم بزنه ...
ضمن اینکه کتاب خوندنم اصلا نمی آد

این که دور و برت رو شلوغ کنی و کلی سرگرمی بسازی و در عین حال تنها باشی، فوق العاده ست

اول یه وام یه میلیونی میدن بهم، بعدشم بیست میلیون!

می خوام از فردا شروع کم به زبان خوندن ... افتضاح همه چی یادم رفته

معتاد ِ بیسکوییت های Hibye شدم

خوب همه چیز خوب بود، تا اینکه قبض موبایل اومد
می خواستم بفروشمش با پولش دوربین بخرم .... ولی حالا باید بفروشمش پول قبضش رو بدم

No comments: