May 28, 2006

اعتراف می کنم تا حالا هیچ فیلمی مثل Head in clouds اذیتم نکرده بود. از بند دوم انگشت شصت چپم درد شروع میشه و میاد تا پشت دستم. خوب نمیشه که نمیشه. باید این حالت عصبی، این اذیته، این درگیریه بره. نسیم می گفت که: کاش می شد ادما می تونستن تنها تو غار زندگی کنن. پایه این کارم، ولی نمیشه لامصب. نیاز داریم. به خانواده، دوست، اشنا. حتی به غریبه ها هم نیاز داریم. یعنی تو لنگ آدمای دیگه ای. هر چی هم کارت درست باشه، هر چی هم که خودت برای خودت بس باشی، اما نیازمند روابطی.

رابطه! .. خوب می تونی انتخاب کنی، می تونی بهش جهت بدی، می تونی تو مسیر دلخواهت قدم بزنی. اما اینا یه طرف قضیه ست. نمیگم 50 % ها. فرض کن تو از نظر شخصیتی اونقدر قوی و تاثیر گذار هستی که توی یه رابطه، سهمت بیشتر از 50% باشه. ولی هیچ وقت کامل نیست. خدا که نیستی. فوقش می تونی 98% تو یه رابطه تاثیر بزاری. اون 2% رو چی کار می کنی؟ اعتماد؟ ... ما ادما هممون مریضیم. خودمون رو نمی شناسیم. من به خودم اعتماد ندارم. به بقیه چطور اعتماد کنم؟ اصلا من خودم رو خیلی جاها نمی فهمم. بقیه رو چه جوری بفهمم. تازه اینو هم در نظر بگیر که همه در حال نقش بازی کردن و وانمود کردنن. کی خودشه؟
می دونی چیش بده؟ اینکه اون حالت ایده آل به هم بریزه. می دونم که ترس از آینده نباید مانع خوشی باشه. اما لجم می گیره. یه جنگ می تونه همه چیو به هم بریزه. جنگی که تو بوجود اومدنش نقشی نداشتی. اما اعتقاداتت باعث میشه بری به سمتش. می دونی؟ مصائلی که مال تو نیست و دیگران برای تو بوجود می آرن. اصلا از اون مشکلاتی که توی رابطه بوجود میاد و به دو نفر هم ربطی نداره. از اینکه این قدرت رو ندارم که یه رابطه رو بطور دلخواه و 100% حفظ کن شاکی ام.

عدالت! ... توی رابطه ها باید عدالت برقرار باشه. عدالت یعنی همونقدر که تو راحتی، طرف مقابلت هم راحت باشه. راحتی رو هم میشه اعتدال در تبادل انرژی تعریف کرد. یا نه. می تونیم بگیم، یعنی کاری که دوست داری رو بتونی توی رابطه ت انجام بدی. حالا اگه راحتی تو باعث ناراحتی دیگری بشه، یعنی این رابطه عادلانه نیست. مشکل داره و میره سمت ترکستان و اون طرفا. چند نفر ادم میشناسین که تو رابطه باهاشون راحت باشین و اونا هم راحت باشن؟ یک نفر؟ دو نفر؟ سه نفر؟
به قول ازاده تنها موندن خیلی بدتر از تنها بودنه. ترس از دست دادن ادما و رابطه های راحت. ترس تنها موندن.چیز جدیده که بعضی وقتا حس می کنمش. من محمد رو تحسین می کنم. خیلی وقتا دلم میخواد مث اون باشم. حتی دلم می خواد که دوستایی مث دوستاش داشته باشم. مثلا یکی مثل حامد. می گفت هرچقدر هم که موفق باشی و پیشرفت کنی و احترام و اعتبار داشته باشی، بازم تنهایی به هیچ دردت نمی خوره. اصلا این موفقیت و پیشرفت و پول و اینجور چیزا رو می خوایتا با ادمای بالاتری رابطه داشته باشی.
وقتی کتاب " و نیچه گریه کرد" اروین یالوم رو می خوندم. با خودم همش می گفتم یعنی چی؟ مگه میشه؟ نیچه؟ بابا اون ابر مرد و این صوبتاست، پس چطور در مقابل عشق و یک زن و یک رابطه اینقدر داغونه؟ ... بعدت ها به خودم می گفتم بابا بیخیال. فلاسفه هم توش موندن، تو دیگه چی میگی؟

تو به روابط نیاز داری. می تونی یه آدمایی رو پیدا کنی که رابطه ت با اونا خوب باشه. (احتمالا تو این مدت باید روابط اشتباه رو هم تحمل کنی یا تاوانشون رو بدی). می تونی به این رابطه شکل بدی. اما لامصب یک رابطه ست. می تونی دو تاش کنی. یا سه تا. یا چهار تا. بقیه چی؟ تازه تو سعی خودت رو ردی اما نگرانی و ترس از به هم ریختنش رو چی کار می کنی؟

ساعت سه و نیمه ... بعد از یک فیلم اذیت، در حالیکه هنوز دستم درد می کنه. یه لیوان شیر کنار دستمه. تو یه حالت خیلی اروم و ریلکس نشستم . از اون حالتا که سیگار میطلبه تا مثل آدمای فیلما بشی. به مدت یک ساعت و نیم آهنگ پنج دقیقه و بیست و سه ثانیه ای One last goodbye رو گوش دادم. حدودا 15 بار مکث کردم و با خواننده خیلی کش دار گفتم In my dreammmmm . جواب اس ام اس دادم. از یه حشره ی عجیب و غریب عکس گرفتم. ادما رو دوست داشتم. بی تفاوت شدم. دستم رو گرفتم تو اون دستم و بوسیدم. (ولی خوب نشده!) می دونم که اذیتم. گذاشتم که کامل اذیت بشم و حالا می تونم بگم که: خوب آدما تنهان. تو رابطه هاشون مشکل دارن. لنگ همدیگه ن. ولی چیزی که هست اینه: ...تو هر جور که باشی و هر اتفاقی هم که بیفته ... زندگی در جریانه ... پس تا جاییکه به تو مربوطه خوب بازی کن.

May 24, 2006

زبان ماس ماسکی ست 50 گرمی (و بلکه هم کمتر یا بیشتر) که در دهان واقع شده
و آدمیزادگان با تکان تکان دادنش با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند
و شرم بر کسانی باد کین ماس ماسک 50 گرمی (و بلکه هم کمتر یا بیشتر) را استفاده نتانند
و ننگ بر انان باد کین ماس ماسک 50 گرمی (و بلکه هم کمتر یا بیشتر) را استفاده ی نابجا کنند
و تفو بر انان باد کین ماس ماسک 50 گرمی (و بلکه هم کمتر یا بیشتر) را غلاف کرده و استفاده ننمایند
و خوشیهای عالم نصیب انان باد کان را به درستی تکان تکان داده و فاز دنیا و اخرت می برند.
و ... دم ما گرم ... به تمام معنا!



می دونین باحالترین صحنه ی تفهیم اتهام و بازجویی کجا بود؟
اونجا که ما وقتی رفتیم تو جو فهمیدیم که همه چی رله ست و اونقدرها هم ترسناک نیست
بعد دم اتاق بازجو، هنوز یه تقه بیشتر به در نزده بودم که یه نفر از تو داد زد:
حسینیییییییییییییی ... دستبند!
بعدش یه سرباز لخه بدو بدو و دست بند به دست اومد و رفت تو
...
...
آقا ما ر ِ میگی ... سوسمار ِ میگی
کپ کردم .... فطیر ها


مست شد خواست که ساغر شکند عهد شکست
فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست؟


اسمش رو میزارم Pathetic oblivion
بهش هم نمیگیم "فراموشی رقت انگیز"
بهش می گیم Pathetic oblivion
و چون این اسم یکی از دشمنای بزرگه
نباید هیچ وقت یادمون بره
...
فکر کن! چیزی رو که می دونی، مساله ای رو که قبلا حل کردی
حالا نمی دونی، نمی تونی حلش کنی ... به مشکل می خوری
چرا؟
چون فراموش کردی
رقت انگیزه!

رئیس بودن سخته ... چون مسئولیت داره

دلم می خواد عاشق ِ عاشق ِ عاشق ِ عاشق ِ عاشق ِ زار بشم
از اون عاشقا که یه لحظه دوری معشوق را تحمل نتوانم و این حرفا
بعد یه روز سرد زمستونی معشوقه ی مدام ما ر ِ ترک کنه و بره
بعد من بشینم و one last goodbye گوش بدم
فقط در این صورت می تونم حق شنیدن آهنگ رو ادا کنی

با صدای خیلی خیلی خسته و آروم و غمگین و خدا میگه


Somehow I knew you would leave me this way
Somehow I knew you could never stay
And in the early morning light
After a silent peaceful night
You took my heart away


و دیگه اینکه این Anathema خداست. مخصوصا آلبوم 99 ش.
فکر کن! 14 تا ترک داره، که همشون پشت سر همن و به هم مربوطن.
مثلا تو اهنگ one last goodbye اخویمون می خونه که:


Your heart yearned to stay
But the strength I always loved in you
Finally gave way
And I still feel the pain
I still feel your love


و ترک بعدی اهنگ Parisienne Moonlight ِ که همشیرمون در جواب اخوی می خونن که:


And now i'm leaving you
I don't want to go
Away from you
Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside
You cannot hide
I know you tried
To feel...


و نکته اخلاقی اینجاست که وقتی به آخرین ترک می رسی و منتظر می مونی تا همه چیز معلوم بشه، با یه آهنگ خالی طرفی! ... فکر کن!

آهنگ سومش forgotten hopes ِ. بعد این آهنگ با هی یو شروع میشه!
آنچنان ما ر ِ گیریفته که نگو.
می فرماید که:


Hey you
rotting in an alcoholic empty shell
Banging on the walls of your intoxicated mind
Do you ever wonder why you were left alone
As your heart grew colder and finally tourned to stone

Did I punish you for dreaming?
Did I break your heart and leave you crying?
Don't you ever dream of escaping...



خلاصه اینکه خداست. مخصوصا emotional winter ِش. و هرکس که حداقل این 4 تا آهنگش رو نشنونه و با اونا محشور نشه، نصف عمرش بر فناست.
مال ما که به حمدلله بر بقاست.
تا شما چی بخواین.

May 12, 2006

بار دیگر شهری که دوست می داشتم


چرا همه شاکی ان؟ چرا بد برخورد می کنن؟ می دونین چه جور ادمایی رو دوست دارم؟ اونایی که بعد از سه ماه بی خبری از هم، جوری برخورد می کنن که انگار همین دیروز از هم جدا شدیم ... یکی ش همین مهران

نوشتم بار دیگر شهری که دوست می داشنم، بعد یاد کتابش افتادم ... رفتم و برداشتم و به جای صفحه ی اول صفحه ی اخر رو خوندم ...

" در من شمعی روشن کنید! مرا به آسمان بفرستید! مادر! دست بچه ات را به من بده! آیا تو خواب رنگین دیده ای؟ خسته هستم. می خواهم بخوابم آقا! تو مرگ سبز می دانی چیست؟ هیچ قانونی از رنگ سبز و بوی بهار حمایت نمی کند. ورق ها را دور بریزید! اینجا زلزله خواهد شد. اینجا یک شب ماه خواهد سوخت. جورابهای ابریشمی خواهد سوخت. در خیابان ملل ستونهای عشق را از بلور بدل ساخته اند. چه فرو ریزنده است ایمان، چه عابر است دوستی. سلام آقا! سلام خانم! من یک کودکم. من یک فانوس تاشو هستم. در من شمعی روشن کنید! روزنامه ها لباس نایلون پوشیده اند. دایه آقا! این منم که برگشته ام. اسم این شهر چیست اقا؟ پیراهن فروشی زمرد- اغذیه فروشی محبت – نوشیدنی موجود است. قانون دود و نور و فلز- مرغهای اویخته – سینما – فرار از جهنم – من خیس شده ام، من خیلی خسته هستم آقا. خواب ... تنها خواب... بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را آزار می دهد. دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد ... چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟
شب از من خالی ست هلیا ....
شب از من، و تصویر پروانه ها خالی ست ..."

توی یک بازه ی سه ماهه برای شیش هفت نفر این کتاب رو خریدم و قبل از اینکه بهشون بدم، خودم یه دور می خوندمش ... خیلی جاهاش رو حفظ شده بودم
"... بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را ازار می دهد. دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد. دیگر هیچ کس از خیابان خالی کنار خانه تو نخواهد گذشت. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ ها رویای عابری را که از ان سوی باغهای نارنج می گذرد پاره می کنن. شب از من خالی ست هلیا.
.....
هلیا بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت. تو بیدار می نشینی تا انتظار پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرین بیامیزد؛ زیرا که نفرین بی ریاترین پیام اور درماندگی ست.
شبهای اندوه بار تو از من و تصویر پروانه ها خالی ست."


با اینکه از عاشقانه ی ارام خوشمان نیامد، اما این کتابش خداست. اصلا برای خودش تمدنیه. هر صفحه رو که باز کنی، یه حرفی برا گفتن داشته.
"هلیا بازگشت ما پایان همه چیز بود. می توان به سوی رهایی گریخت؛ اما بازگشت به اسارت نابخشودنی ست. من گفتم که باز نگردیم."


تو بعضی فیلما یه صحنه داره که ادم خوبه دماغش قرمز شده و داره فخ فخ می کنه و اشک هاش رو پاک می کنه ... بعد دوربین میره روی آدم بده ... اون وقت این ادم بده جوری به دوربین نگاه می کنه که انگاری داره می گه: I’m the bad guy ... خوشمان می آید.
ببین باید همیشه خودت رو بزاری جای طرفت تا ببینی که جریان چی بوده. تو از احضاریه ای که براش اومده، از دادگاهش، از خاله ی در حال مرگش و از کلی چیزای تاثیرگذار دیگه خبر نداری، پس یه طرفه به قاضی نرو و اگه میری حکم صادر نکن و اگه حکم صادر می کنی، به طرف ابلاغ نکن ... و اگه ابلاغ می کنی مرده شورت رو ببرن ...
در ضمن اگه خوشحال میشین ... ( در حالیکه دارم به دوربین نگاه می کنم): Ok . I’m the bad guy


" آه هلیا ... چیزی خوفناکتر از تکیه گاه نیست. ذلت، رایگان ترین هدیه ی هر پناهی است که می توان جست."


چشمای آدما خیلی چیزا رو میگه ... یکی از ابتدایی ترین چیزاش وضعیت جسمانی فرده ... امروز چشمای خاله هیچ نوری نداشت. مثل چشمای یه مجسمه بود. همینکه چشماش رو دیدم به ذهنم رسید که باید براش کتاب سه شنبه ها با موری رو ببرم. .... خداوند از سر تقصیرات همه بگذره.
در خف ترین موقعیت ممکن کتابش رو خوندم. تاثیر گذار اقا. تاثیر گذارررر


"آنچه هنوز تلخ ترین پوز خند مرا بر می انگیزاند" چیزی شدن" از دیدگاه انهاست. انها که می خواهند ما را در قالبهای فلزی خود جای دهند."


خودمونیم ها
Am I the bad guy?
Really?


"دستمال های مرطوب تسکین دهنده ی دردهای بزرگ نیستند"


چاو!

April 29, 2006

Message not send … Try again later


دستم رو محکم زدم پشتش و گفتم ایووووووووول
گفت: هوووو یواش تر
گفتم: @#$$%$%#$
گفت: @$@%#%#&&*^&!@!$^$%^&%^
گفتم: @$#$%^$%&%^*^&)^*)&*)&*)%^$%#%#%#
گفت: @#$@$@$*^&)#$^#%@$@$%@
گفتم:*^&*%^#$%@$@$!
.........
......
....
..
.
ببینین، اگه دهنتون چاک و بست نداره، نزنین پشت هم .. ایوووووووول هم نگین
خوب؟
..... ایول


بی توجهی به امر مثبت
نتیجه گیری شتاب زده (ذهن خوانی)
درشت نمایی
استدلال احساسی
باید
برچسب زدن
شخصی سازی
(درستشون می کنم ... حالا ببین)


می فرماید که:
نه بسته ام به کس دل ... نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج .... رها رها رها من!



نمی دونم چرا همش احساس می کنم، استیل َم اشتباهه


وِن یو تراست دیس گاد دَمن کِریچر
یو کلوز یور آیز ، اند گُ دیپر اَند دیپر
یو سِد اُه هانی! د ِ دیپر آی گُ ... دِ هایر آی فلای ویت یو
.. بات!
وان دِی یو اُپن یور آیز اند سی دَت یو آر اِلُن
دِر ایز نُ هانی ... نُ سوئیت هِرت ... نُ لاور
دِر ایز ناتینگ
اند یو آر اِلُن این دِ اَبیس!
...
س ُ جاست فِلای ... اُکی؟
... و همه در حالیکه متفکرانه سر تکون می دادن، گفتن اُکی ...




تو Green Mile َم و دارم می دوم
هوا خیلی عالیه
شبه و خلوت و ساکت
منم و Green Mile و صدای پاهام
تدی هم نیست حتی
همینطوری که می دوم، آروم سرم رو میارم بالا
آسمون و شاخه های درخت های چنار و اقاقی
نفس عمیق می کشم
نفس عمیق می کشم و لبخند میزنم
نفس عمیق می کشم و همم
نفس عمیق می کشم و ههههمممممممم
نفس عمیق می کشم و هه هه هه
نفس عمیق می کشم و هه ها ها ها
احساس می کنم که توم پر از هوای تازه ست
نفس عمیق می کشم و بلندتر می خندم
تو Green Mile َم ... می دوم .... سرم بالاست ... همه جا آرومه
و من از خوشی قهقهه میزنم ....



ببین دُن. نوشتم که یادت نره
یادت نره ... خوب؟

April 26, 2006

آقا تاریخ ساخت این خونه ی ما بر می گرده به دوران پارینه سنگی ... منم اصلا دل خوشی ازش ندارم ... درب و داغونیش در این حد که دختر عمه ی گرام اومده خونه و موقع شام یه نموره بیش از حد استاندارد جیغ و ویغ کرد ... بدون هیچ گونه پیش درآمدی، گچ های سقف بالا سرش ریختن رو سرش ... در حالیکه با یهت تمام نزدیک بود از ترس سکته کنه ... ابوی فرمودن خوب بیا بشین اینور ... همه ی خانواده به همین COOL ی برخورد کردن، چون چیز عجیبی نبود ... خلاصه منزل در همین حد ِ و هر روز صبح که بیدار میشی و میبینی که زنده ای خودش یه معجزه ست ... ولی .. ولی! ... یه حیاط داره که اونم بر می گرده به دوران پارینه سنگی ... و بلکه هم قبل تر ... اما این حیاطه با همه ی بیچارگی ش طرفای اردیبهشت همچین بگی نگی گرافیکش می ره بالا ... بعد شب که میری تو حیاطه ... بوته های رز همچین میزنن تو چشت و بوی اونا با بوی اقاقیا قاطی میشه و یک جو سنگینی ایجاد می کنه که نگو و نپرس ... اون وقته که ادمیزاد دلش می خواد کلی آب بپاشه به در و دیوار و دار و درخت ... بعدشم بشینه اون وسط و همینجوری تنهایی (بعضی وقتا هم با تدی) یا خودش کلی حال کنه ... با خودش و نسیم لایت و جو و بوی اقاقیا و گلای رز و کلاغ و چشم و لب و بوی خاک و دوران پارینه سنگی ...

April 24, 2006

نیما بهم یه کتاب داده به اسم " سرخپوستان بزرگ میگویند"
این کتاب تشکیل شده از نقل قولهای بزرگان و روسای قبایل مختلف سرخپوستی، مثلا رییس قبیله ی "چی ری کاهوآ آپاچی" گفته: " مرگی وجود ندارد، فقط تعییری در جهان هاست"
بعد این وسط اسمای باحالی دارن ... مثلا:
دو ماه ... ایستاده خرس ... گوزن سیاه ... رئیس عقاب ... پا چوبی
ابر سرخ ... کبوتر سوگ ... آهن تخت ... تندر بزرگ ... عقاب نیک
دنبال شده با خرسها ... بوفالوی شجاع ... رئیس گرگ


مردم چه آفلاین هایی میزارن ... آخرالزمون شده


نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمي خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولي بسيار مشتاقم که از خاک گلويم سوتکي سازند.
گلويم سوتکي باشد به دست طفلکي گستاخ و بازيگوش
و او يک ريز و پي در پي
دم گرم گلويش را در گلويم سخت بفشارد
بدين سان بشکند او سکوت مرگبارم را


حکیمی پسران پند همی داد که جانان پدر، دودر آموزید که ملک و دولت دنیا را اعتبار نشاید ...



نکته اینکه میزان افزایش دودر کردن های من
رابطه ی مستقیمی با بی پولی داره
بی پولی رابطه ی مستقیمی با کار کردن داره
نتیجه اینکه، دودر کردن های من از سر بی مرامی نیست
به علت گرفتاریست و لاغیر
...
بدیش اینه که این دودره شامل خود کار هم میشه


فکر کن، وقتی مردی بری پیش خدا و ازش بپرسی
بالاخره جریان این آفرینش ِ چی بود؟
اون وقت خدای مهربون تو چشات نگاه کنه و آروم بگه:
جاست کیدینگ ...

April 19, 2006

اقا این Anathema خداست
میره تو مغز ها
ایولزززز



How I needed you
How I bleed now you're gone
In my dreams I can see you
But I awake so alone

I know you didn't want to leave
Your heart yearned to stay
But the strength I always loved in you
Finally gave way

Somehow I knew you would leave me this way
Somehow I knew you could never stay
And in the early morning light
After a silent peaceful night
You took my heart away

هوا در حد خدا، دوربین در حد خدا، بارون در حد خدا، گلای رز حیاط در حد خدا
و چه فازی می ده عکاسی در این شرایط


SMS ارسالی

سفید = ساکت
آبی = گوشه گیر
سیاه = مشکوک
قرمز = هات
صورتی = لاولی!
سبز = جذاب
ارغوانی = قشنگ
قهوه ای = سرد
نارنجی = باهوش
من چه رنگی ام؟

پاسخ های دریافتی:

- نارنجی، سبز و صورتی به ترتیب
- اُسکل چه رنگیه؟ (جواب میدم رنگ ابومسلم ... جواب میده: تو راه راه قرمز و مشکی هستی!)
- سبز
- قابل پیش بینی نیست. عینهو آفتاب پرست می مونی
- نارنجی
- قهوه ای. نه به خاطر سرد بودنش. به خاطر چیزی که تداعی می کنه
- صورتی و نارنجی
- نارنجی راه راه سیاه
- سبز و نارنجی
- مشکی متالیک
- نارنجی و سبز و صورتی
- نارنجی
- راه راه آبی و سفید با زمینه سیاه
- گوجه ای
- آبی کمرنگ با رگه های نارنجی
- نارنجی جیگری
- سیاه و سفید
- سبز قهوه ای و نارنجی
- صورتی
- سفید خال خال سبز، با یه نوار نارنجی

April 17, 2006

اخم می کنم و به نیما میگم که الان موقعیت اصلا نمی طلبه که بخندیم ... قرآن بر میداره و دستاش رو میگیره تا توش گلاب بریزن ... بعد میپاشه تو صورتش و رو لباس من و گند میزنه به همه چی ... امیر میاد جلو، همدیگه رو ماچ می کنیم و تسلیت میگم و ... نیما همچنان تو مود ِ خنده ست ... صورتم رو برمی گردونم و خیلی جدی کاغذای تسلیت رو نگاه می کنم ... پایین یه کاغذ ِ نوشته:
همکاران شما در شرکت تحقیقات و خدمات زراعی چغندرقند خراسان رضوی


مثلا تو مدرسه از پسره میپرسن پدرت چی کاره ست؟
جواب میده: بابام سردفتر معاون اول شرکت تحقیقات و خدمات زراعی چغندرقند خراسان رضویه!


به نظر من منفورترین شغل، همین نوحه خونی و روضه خونیه ... یعنی واقعا لجم میگیره ... همه چیو ربط میدن به صحرای کربلا و تن تیکه تیکه و تشنه و بی کس و پهلوی شکسته و چاه و چی و چی و چی ... خوب که چی؟ منظور؟ ... تازه همه ی اینا با نکره ترین صدای ممکن گفته میشه ... یعنی هروقت تو مایه های صاحب عزا بودم، بدرقم به خونشون تشنه شدم ... اگه یه زمانی یه کاره ای شدم، میدم سر همشون رو ببرن ... بعدشم یه رسم جدید میزاشتم


فکر کن تو مجلس عزا، یه خانوم خوش صدا و با احساس بره پشت میکروفن و شروع کنه به بوبن خوندن (تو مایه های غیر منتظره با صدای نیکی کریمی!) بخونه که:
" واقعه ی مرگ تو، تمام وجود مرا از هم پاشید
تمام وجود جز قلبم را
قلبی که تو ساختی، قلبی که تو هنوز می سازی، قلبی که تو هنوز با دست های گم گشته ات شکل می دهی، با صدای گم گشته ات آرام می کنی، با خنده ی گم گشته ات روشن می سازی ... "


فکر کن!


تازه میتونه، بعدشم صداش رو بلند کنه و خیلی کشدار بخونه
کبوتر بچه بودم مادرم مرد ... مرا بر دایه دادند دایه هم مرد ..


اِ اِ اِ ... خائن به این میگن .. رفته رو کاست لینکین پارک، بنیامین ضبط کرده ... قرار شد اسبش رو بکشیم، ولی از گروه بیرونش نکردیم. خائن هست، ولی بچه باحالیه ... فقط عشق خونش بالا رفته که اونم ردیف می کنیم.


پسر از این جریان انرژی ها تو " پیشگویی آسمانی" کلی خوشمان آمد


میشه اینجوری توجیه کرد: روابطی که من توشون فقط دهنده ی انرژی بودم ( و بلکه هم گیرنده) روابط ناموفق من بودن. چون یه زمانی آدم خسته میشه. رابطه های پایدار من روابطی بودن که بین این رد و بدل انرژی تعادل وجود داشته. ... رابطه های دوست داشتنی روابطی بودن که توش انرژی ها رو به اشتراک میذاشتیم ... ولی یه رابطه ی خاص! رابطه ایه که توش انرژی تولید میشه ... و این خیلی وحشتناک ِ . وحشتناک به این علت که تو از جریان بی خبری. یا اصلا ظرفیت این همه انرژی رو نداری. اصلا تجربه ش رو نداری ... حالا کم کم می فهمم داستان چیه. شایدم تو بقیه کتاب نوشته باشه.


شرط می بندم که تاحالا همچین چیزی رو تجربه نکردین ... اسکنت و فوبار و گرافیک همه با هم
همه چیز تحت کنترل ِ ... به جز ترجمه ها و خودم.


به قول کشیش ... موچاس گراسیاس
و بعدش هم آدیوس!

April 13, 2006

سیگار، مشروب، سکس ... همشون مسائل ِ کاملا شخصی هستن. از سیگار خوشت میاد؟ ایول ... مستی رو دوست داری؟ دمت گرم ... از روابط جنسی لذت میبری؟ خدا قبول کنه ... ولی همش مال ِ تو ِ ... می فهمی؟ مال خود ِ ادم ِ . من، تو نیستم. پس نمی تونی اونا رو واسه من تجویز کنی. اگه تو خوشت میاد دلیل نمیشه که منم خوشم بیاد. من حس خوبی نسبت به اونا ندارم. ناراحت هم میشم که تو دنبالشونی، اما جلوت رو نمی گیرم. فقط در حد خودم وارنینگ میدم. همین. تو هم در حد خودت توصیه کن. همین!

مثل این می مونه که تو خونه با پیزامه راحت باشی، بعد بیای گیر بدی به یکی که شلوارک می پوشه و مجبورش کنی پیژامه بپوشه ...

ولی خودمونیم ها، به نظرم بعضی چیزاش خیلی احمقانه ست. یکی ش اون تقدسی که واسه عالم مستی میسازی ... و تیریپای مردونگی و ایناش ... در حد 14 سال ِ

یه خواهش دیگه هم دارم ... برای بدست آوردن مستی یا لذت جنسی، جوری عمل نکن که همه بفهمن چقدر ضعیفی و براشون حاضری هرکاری بکنی ... خلاصه که مست قلندر رو به مست زپرتی ترجیح می دم!

انی وی!

و اما امروز ... سخت بودها! ... جوری سخت بود که من ترجیح می دم به این آهنگ Heartattak in layby گوش کنم و کلا از مرحله پرت شم ...


به قول سحر به نقل از " مای بست فرند ودینگ"
?Is it something about dreaming or love


یه نکته دیگه هم اینکه، زمانیکه مست می باشین و بدن گرمه و ضمنا کاپشن هم تن مبارکتون هست ... از گروه مستانه تون هم جدا شدین و به یه ادم ِ "می نخورده مست" میرسین ... بعد از یکی ، دوساعت حرف زدن، به این هم فکر کنین که طرف با یه لا تی شرت داره از سرا می لرزه ... فکر کنین .. خوب؟

مچکرم!

April 10, 2006

اون جوری که تو دوست داری اون تو رو دوست داشته باشه اون تو رو دوست نداره ...
- دیر وقته مسعود جان برو بخواب


فکر کن از چهار راه خیام تا رسیدم به اون گل فروشیه سرعته شده بود 130 تا
خوشمان آمد
ولی فکر کنم مهران و رضا خوششان نیامد


بابا دوربین 185 گرمی رو با دستش بلند می کنه
قبل از هرچیزی میگم که وزن به قیمت ربطی نداره
بعد از هرچیزی بابا برام متاسفه

اسمش شد Corbu
کُربُی ِ سیاه!


آزی آزبُرن یادته؟

April 8, 2006

خوب اول میری اینجا
بعد تاریخ تولدت رو وارد می کنی
بعد مشخصات تو رو تو زندگی قبلی ت میده

اینا مال من!



Your past life diagnosis:
--------------------------------------------------------------------------------
I don't know how you feel about it, but you were male in your last earthly incarnation.
You were born somewhere in the territory of modern South of Latin America around the year 1825.
Your profession was that of a warrior, hunter, fisherman or executor of sacrifices.
--------------------------------------------------------------------------------
Your brief psychological profile in your past life:
You always liked to travel and to investigate. You could have been a detective or a spy.
--------------------------------------------------------------------------------
The lesson that your last past life brought to your present incarnation:
You should develop your talent for love, happiness and enthusiasm and you should distribute these feelings to all people.
--------------------------------------------------------------------------------
Do you remember now?


+ six hours ago I said that I can do everything for you
You know what happens in that 6 hours?
- No
+ Nothing

همه ی اتفاقای بزرگ از جایی شروع می شن که ذهن ما تموم میشه

April 6, 2006




قرمز
نارنجی
راه
راهی که خودت میسازی
راه قرمز و نارنجی
!!!



April 3, 2006

مثلا نوشته که:
The difference between the principle of maximum entropy and the minimum information axiom is that the former looks for a probability distribution for the {pi} which will maximize the function I of Eq. 5.8 subject to constraints, whereas the information axiom requires that we choose a set of pis that will minimize the function I subject to constraints.

خوب ترجمه ی این جمله میشه:
تفاوت بين اصل بيشينه انتروپي و بديهه كمينه اطلاعات در اين است كه اولي به¬دنبال توزيع احتمالي براي {pi} است كه تابع I در معادله 5-8 را با توجه به محدوديت¬ها بيشينه نمايد، در حالي كه بديهه اطلاعات خواهان اين است که مجموعه¬اي از piها که تابع I را با توجه به محدوديتها كمينه مي¬کنند، انتخاب شوند.


اما علمای اعلام میگن که یه جمله نباید اینقدر طولانی باشه و این مقبول نیست. لذا وقت میزاری و فکر می کنی که چیکار کنی که این جمله درست بشه و در ترجمه هم مشکلی پیش نیاد. برای حل ساله چیزی در حدود 5 دقیقه وقت صرف میشه. (که اکثر اوقات جوابی هم پیدا نمیشه) ... حالا هر صفحه از 45 خط تشکیل شده و معمولا 5 جمله مشابه جمله ی فوق داره که ترجمه ش خیلی دراز میشه. اگر فرض کنیم برای هر صفحه 25 دقیقه وقت بزاریم. برای سیصد صفحه ی باقیمانده باید 7500 دقیقه وقت گذاشت. که میشه 125 ساعت معادل پنج شبانه روز و 5 ساعت.
حالا مشکل چیه؟
اینه که من تنها 3 شبانه روز و 11 ساعت فرصت دارم.
نتیجه اینکه:
@#$&*%^#$@#@%^%&^&*^*!@^*^ هرچی آدم ِ تنبل ِ

April 2, 2006

خوشبختی و موفقیت با هم فرق می کنن
خوشبختی یعنی به چیزی که می رسی دوسش داشته باشی
موفقیت یعنی به چیزی که دوست داری برسی

سیزده به در
ترافیک
باغ! عمه
یه قل دوقل
هنوزم چهارقل م ضعیفه
هفت سنگ
(محمد و شادی باختن و من تنهام ... سیصد متر از سنگا دورم و پشت دو تا ماشین سنگر گرفتم ... سعید توپ به دست اومده اونطرف ماشینا ... مریم وسط راه ِ و مژده هم جای سنگا ... به سعید می گم استپ تا sms هام رو چک کنم ... حواسش پرت میشه و شروع ی کنم به دویدن ... تا پیش مریم منو تعقیب می کنه و بعد بیخیال میه و توپ رو میندازه برای مژده ... همه دم در ایتادن و با جیغ و دادشون مژده رو تشویق می کنن! ... توپ می خوره رو سقف ماشین مجید .. من از روی سپر می پرم اونطرف و شروع می کنم به چیدن سنگا ...)
بردن پیتزا و از اون اسم سختای ترنج
سرد شدن
قلیون
دروغ سیزده
چشم غره ی بابا
داستانای در گوش مادر
مریضی ِ بچه
نذر و نیاز
اثر نکردن
اون زمان دکتری نبوده
یک دکتر گیاهی بوده که کلی دور بوده
دو بار با قاطر بچه رو اونجا بردن
اثر نکردن
بردن پیش دعا نویس
گذاشتن بچه تو آخور اسب!
اثر کردن
سبزه گره زدن
خودآگاهی
تو
دوست داشتن
...
رانندگی
رانندگی