April 17, 2006

اخم می کنم و به نیما میگم که الان موقعیت اصلا نمی طلبه که بخندیم ... قرآن بر میداره و دستاش رو میگیره تا توش گلاب بریزن ... بعد میپاشه تو صورتش و رو لباس من و گند میزنه به همه چی ... امیر میاد جلو، همدیگه رو ماچ می کنیم و تسلیت میگم و ... نیما همچنان تو مود ِ خنده ست ... صورتم رو برمی گردونم و خیلی جدی کاغذای تسلیت رو نگاه می کنم ... پایین یه کاغذ ِ نوشته:
همکاران شما در شرکت تحقیقات و خدمات زراعی چغندرقند خراسان رضوی


مثلا تو مدرسه از پسره میپرسن پدرت چی کاره ست؟
جواب میده: بابام سردفتر معاون اول شرکت تحقیقات و خدمات زراعی چغندرقند خراسان رضویه!


به نظر من منفورترین شغل، همین نوحه خونی و روضه خونیه ... یعنی واقعا لجم میگیره ... همه چیو ربط میدن به صحرای کربلا و تن تیکه تیکه و تشنه و بی کس و پهلوی شکسته و چاه و چی و چی و چی ... خوب که چی؟ منظور؟ ... تازه همه ی اینا با نکره ترین صدای ممکن گفته میشه ... یعنی هروقت تو مایه های صاحب عزا بودم، بدرقم به خونشون تشنه شدم ... اگه یه زمانی یه کاره ای شدم، میدم سر همشون رو ببرن ... بعدشم یه رسم جدید میزاشتم


فکر کن تو مجلس عزا، یه خانوم خوش صدا و با احساس بره پشت میکروفن و شروع کنه به بوبن خوندن (تو مایه های غیر منتظره با صدای نیکی کریمی!) بخونه که:
" واقعه ی مرگ تو، تمام وجود مرا از هم پاشید
تمام وجود جز قلبم را
قلبی که تو ساختی، قلبی که تو هنوز می سازی، قلبی که تو هنوز با دست های گم گشته ات شکل می دهی، با صدای گم گشته ات آرام می کنی، با خنده ی گم گشته ات روشن می سازی ... "


فکر کن!


تازه میتونه، بعدشم صداش رو بلند کنه و خیلی کشدار بخونه
کبوتر بچه بودم مادرم مرد ... مرا بر دایه دادند دایه هم مرد ..


اِ اِ اِ ... خائن به این میگن .. رفته رو کاست لینکین پارک، بنیامین ضبط کرده ... قرار شد اسبش رو بکشیم، ولی از گروه بیرونش نکردیم. خائن هست، ولی بچه باحالیه ... فقط عشق خونش بالا رفته که اونم ردیف می کنیم.


پسر از این جریان انرژی ها تو " پیشگویی آسمانی" کلی خوشمان آمد


میشه اینجوری توجیه کرد: روابطی که من توشون فقط دهنده ی انرژی بودم ( و بلکه هم گیرنده) روابط ناموفق من بودن. چون یه زمانی آدم خسته میشه. رابطه های پایدار من روابطی بودن که بین این رد و بدل انرژی تعادل وجود داشته. ... رابطه های دوست داشتنی روابطی بودن که توش انرژی ها رو به اشتراک میذاشتیم ... ولی یه رابطه ی خاص! رابطه ایه که توش انرژی تولید میشه ... و این خیلی وحشتناک ِ . وحشتناک به این علت که تو از جریان بی خبری. یا اصلا ظرفیت این همه انرژی رو نداری. اصلا تجربه ش رو نداری ... حالا کم کم می فهمم داستان چیه. شایدم تو بقیه کتاب نوشته باشه.


شرط می بندم که تاحالا همچین چیزی رو تجربه نکردین ... اسکنت و فوبار و گرافیک همه با هم
همه چیز تحت کنترل ِ ... به جز ترجمه ها و خودم.


به قول کشیش ... موچاس گراسیاس
و بعدش هم آدیوس!

No comments: