March 28, 2006

مادر(اسم هنری مادربزرگ) میگن که اسم این نون ها سرموک ِ و اگه الان بخوری، تابستون هیچی تو رو نمی گزه ... حالا این سرموک ِ یه نون ِ سیاه ِ کلفتیه که نگو .. البته توش سبزی هم داره
بدمان نیامد

کلا خیلی خوبه که یه مادربزرگ داشته باشی که بری بغلش بشینی و خودت رو لوس کنی
تازه کلی چیزای باحال هم میشنوی
مثلا اینکه ده سال پیش نوه ی عذرا خانوم از پشت وانت افتاده و مرده
یا اینکه شوهر این عمه کمالی ( که الان 85 سالشه ) اون موقع ها چه جوری عمه رو از جلوی گرمابه دزدیده
یا اینکه عمو حسین چه جوری رفته خواستگاری
جریان مردود شدن بابا هم که خداست
خلاصه اینکه کلی باحاله

از پارسال که از تو طرقبه برای مادر عصا خریدم
دیگه هیچ وقت فرصت نشد که خودم رو لوس کنم
اما حالا مادر میگن که تلفنشون خرابه
و نکته اینجاست که همه بیخیال ِ این موضوع می باشند
و ربطش میدن به شنوایی
و این منم که میرم براشون یک گوشی جدید میخرم
و چه شیرین عسل بازی ِ در بیارم من
اُه اُه ... چه شود

دیگه چی؟

فامیل؟
در تاریخ ثبت شد که من و محمد و شادی و هانی و سمانه و رضا و آسیه و علی و مجید و مژده و مریم بدون هیچ گونه تاخیر و تجدید نظر در تصمیم گیری و ناز و قر و غمزه و قمیش و غیره برای اولین بار در ایران به راحتی رفتیم سینما ... بی سابقه بود

تنیس؟
خوب اگه اون سایته که گفت 65 سال عمر می کنم
بازی کردن امروز و نفس نفس زدن و اینا رو میدید
نظرش عوض میشد
خیلی خوشبینانه به قضیه نگاه کنیم، میشه 38 سال

هانی؟
پایه میشه و میریم شله می خوریم
قلیون چاق می کنه و میکشیم
حالمون بد میشه و ...
کلا فکر کنم قلیون رو به همه چی ترجیح میده

تدی؟
ساکت و آروم

دوربین؟
Nikon 7900

دُن کیشوت؟
شدیدا خواب و تنبل و ترجمه نکن

من؟
خلی خوب با تردیدهایی که سعی می کنن نذارن برم جلو
و من اون بدبختا رو ندید میگیرم

تو؟
.........
(لطفا جای خالی را با انرژی فراوان پر کنید... مچکرم)

No comments: